یادداشت زهرا ساعدی
3 روز پیش
این کتاب از زبان پسر چهارده سالهای روایت میشود با مادربزرگش زندگی میکند و مادربزرگ در محلهی شمیران اسم و رسمی دارد و به خانوادههای زیادی به خصوص همسایهشان کمک کرده و میکند. داستان در تهران قدیم اتفاق میافتد و نویسنده تلاش کرده اصطلاحات تهران قدیم را در قصه استفاده کند. کلیت قصه به نظرم جالب بود و کشش داشت اما چیزی که در قصه دوست نداشتم توصیفهای زیاده از حد بود که به نظرم علت آن داستان یکخطی کتاب بود که نویسنده با این توصیفها سعی کرده بود جانی به آن ببخشد. همه جای کتاب حرف از استکان و لیوان و لوز و باقلوا و اینجور چیزهاست و چون بخش زیادی از اتفاقات کتاب در محرم رخ میدهد حرف نذری و دسته و پرچم هم در کتاب قطع نمیشود. به نظرم نویسنده خواسته دورهمیهای متعدد و نزدیکی همکوچهایها را بازگو کند اما توصیفها درنیامده. موقعیت مشابهی در دایی جان ناپلئون رخ میدهد و فامیل مدام دورهم جمع هستند اما اینجور تکراری و کشدار نیست و درخدمت قصه است نه برای شاخ و برگ اضافی. چیز دیگری که دوستش نداشتم تناقض نمایش زنها بود. از طرفی زنها شیرزن بودند و مشروطهخواه و چه و چه، از طرف دیگر قرار بود در چهارده سالگی شوهر کنند. ازدواج در آن سن در آن دوران طبیعی بوده اما این همه شیرزن نه و به نظرم باهم جور درنمیآمد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.