یادداشت هوفر حسین

        از اول کتاب فکر میکردم نویسنده، همونطور که خودشم اذعان داشت، نویسنده نیست. ولی سیر تکامل این زن در طول داستان احتمالا فقط توسط یک نویسنده به این خوبی به نمایش گذاشته میشد. علاوه بر افکار و برخورد و‌ توانایی‌ها، حتی روایت هم به نوعی پخته‌تر شده بود و واقعا صفحات آخر تکان‌دهنده بود. بخش مورد علاقم، جاییه که زن به تجربه‌ای اشاره میکنه که وقتی از خواب گیج و منگ پا میشه، همه چی براش نا‌اشنا و ترسناکه، تا وقتی که (مثلا) متوجه صندلی میشه. «با سر رسیدن دوران کودکی، یادم رفته بود چگونه هرچیزی را با چشم خود بنگرم و از یاد برده بودم که دنیا زمانی جوان، دست نخورده و رعب‌آور بود» و با اینکه دیگه بچه نبود، «تنهایی» مجبورش کرده بود که «لحظاتی چند، بدون هیچ خاطره‌ای و بدون حضور ذهن، یکبار دیگر تماشاگر درخشندگی باشکوه زندگی» باشه.
      

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.