یادداشت زهرا میکائیلی
3 روز پیش
3.7
2
زندگی گاهی بازیهای عجیبی دارد. پدر خوبت یکباره زندانی میشود، مادر در بیمارستان روانی بستری میشود، هر سه خواهر و تنها برادرت در خانههای اقوام پراکنده میشوند و تمام آن خانهی زیبای بالای تپه از دست میرود. تنها راهی که برایت میماند این است که تاحد ممکن به زندان بابا نزدیک باشی و هر هفته بهش سر بزنی و با نامه و رویا تلاش کنی آن خانوادهی قبلی را بهم وصل نگه داری و امیدوار باشی که بابا مجرم نباشد و شما دوباره دور هم جمع شوید. اما... اما اگر هیچچیز مطابق رویاهای تو نباشد و هیچکس نخواهد به زندگی قبلی برگردد چه؟...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.