یادداشت زهرا میکائیلی

عروسک پدر
        زندگی گاهی بازی‌های عجیبی دارد. پدر خوبت یکباره زندانی می‌شود، مادر  در بیمارستان روانی بستری می‌شود، هر سه خواهر و تنها برادرت در خانه‌های اقوام پراکنده می‌شوند و تمام آن خانه‌ی زیبای بالای تپه از دست می‌رود.
تنها راهی که برایت می‌ماند این است که تاحد ممکن به زندان بابا نزدیک باشی و هر هفته بهش سر بزنی و با نامه و رویا تلاش کنی آن خانواده‌ی قبلی را بهم وصل نگه داری و امیدوار باشی که بابا مجرم نباشد و شما دوباره دور هم جمع شوید.
اما... اما اگر هیچ‌چیز مطابق رویاهای تو نباشد و هیچ‌کس نخواهد به زندگی قبلی برگردد چه؟...
      
6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.