یادداشت
1402/11/13
از جمله کتابهایی که خیال میکنیم زرد است ولی اشتباه میکنیم. کتاب هنر ظریف بیخیالی از مجموعه کتابهای هنر زیستن است. مارک منسون معتقد است که زندگی انسانها با درد و رنج گره خورده. ما نمیتوانیم از رنج و سختی عبور کنیم، بلکه میتوانیم مشکل بزرگ را به مشکل کوچکتر تبدیل کنیم. این کتاب هرچند دارای رگههایی از تفکّر بوداست اما به هیچ وجه سعی ندارد تبیینی فلسفی و متافیزیکی از رنج و درد ارائه دهد (دقیقا برخلاف فیلسوفان اگزیستانسیال). به نظر منسون بزرگترین مشکل ما این است که در جستجوی بهتر شدن حالمان باشیم. چون این کار، این ذهنیت را تقویت میکند که ما فاقد حال خوب هستیم. با این اوصاف مهمترین سوال زندگی ما این نیست که در آینده بخواهیم به کجا برسیم و چه لذتی را تجربه کنیم. سوال اساسی این است که ما میخواهیم چه رنجی را در آینده تحمل کنیم تا به موفقیت برسیم. مشکل اصلی ما حق به جانبی است و این انگاره که ما و رنجهایمان خاص هستیم. درحالی که تقریبا هیچ درد و وضعیت منحصر به فردی وجود ندارد. رسانهها ما را به این سمت میبرند که استثنایی و حق به جانب باشیم درحالی که اغلب ما آدمهایی معمولی هستیم. درست است که مشکلات اجتناب ناپذیر هستند ولی معنایی که یک مشکل دارد اجتناب ناپذیر نیست. برای رشد باید به ارزشهای بهتر اولویت داده و انتخابهای بهتری داشته باشیم. انتخابهای ما معمولا ناظر به موفقیتهای خارجی و ملموس هستند درحالی که موفقیت اصلی، دستیابی به فضیلتهای درونی است. منسون دستیابی به این فضایل را موفقیت میداند: ۱- مسئولیت پذیری: تفاوت دردناک بودن یا انرژی بخش بودن یک مشکل در این است که آن را انتخاب کردهایم و خودمان را مسئولش میدانیم یا خیر. واقعیت این است که همهی ما مسئول هر چیزی هستیم که در زندگیمان اتفاق میافتد. ما مقصر دردها و رنجها نیستیم ولی خودمان انتخاب میکنیم که چگونه به آنها نگاه کنیم. ۲- عدم قطعیت: رشد فرآیندی تکراری و بی پایان است. وقتی چیزی را یاد میگیریم از غلط به درست درنمیآییم بلکه از غلط به کمی غلط درمیآییم. اشتباه این است که به دنبال پاسخ نهایی مسائل باشیم درحالی که باید دنبال این باشیم که صرفا از اشتباهات امروزمان عبور کنیم. به جای رسیدن به یقین باید به دنبال تردید باشیم. لازم نیست خودمان را بشناسیم. عدم شناخت باعث رشد و فروتنی در قضاوت میشود و استعدادهای ما را به ما نشان میدهد. زندگی یعنی هیچ چیز ندانستن و سپس هر کاری کردن. 3- شکست: بزرگی موفقیت بستگی به این دارد که چقدر شکست خوردید. فضای آموزشی، والدین و فضای مجازی با نشان دادن موفقیتهای سریع نمیگذارند که ما بیش از حد به خودمان گند بزنیم. درحالی که اگر تمایلی به شکست نداشته باشیم، یعنی به موفقیت هم تمایلی نداریم. شکست و غم و رنج همیشه بد نیستند. ما برای یک زندگی شادمانهتر به تحمل رنجهای عاطفی نیاز داریم. اگر حس میکنیم که در کاری شکست میخوریم، فقط باید عمل کنیم. عمل کردن، واکنشهایی احساسی و منابع الهام ایجاد میکند و باعث می شود ما بتوانیم برای کارهای بیشتر انگیزه داشته باشیم. 4- رد کردن و نه گفتن: جواب رد دادن بخش ضروری و ذاتی حفظ ارزشهای ماست. میل به اجتناب از تقابل و مخالفت و سازگار کردن همه چیز با هم، شکل عمیقی از حق به جانب بودن است. جستجوی گسترده در تجربهها ما را از فرصت بهرهمندی از پاداش تجربههای عمیق محروم میکند. 5- تفکّر درمورد فناپذیری: مرگ نوری است که سایه معنای زندگی به واسطه آن شکل میگیرد. تفکّر درمورد مرگ، ریشههایی باستانی دارد. فیلسوفان رواقی توصیه میکردند که مرگ را همیشه در ذهن داشته باشیم تا قدر زندگی را بدانیم. به نظر پرسش از مرگ و میراث به جا مانده از ما، تنها پرسش واقعا مهمِ زندگی است درحالی که به دلیل ترسناکی و ابهام، معمولاً به آن فکر نمیکنیم. واقعیت این است که مرگ پاسخ درستی به همه سوالات زندگی است. ما باید ارزشهایی را انتخاب کنیم که در خدمت چیزی فراتر از منافع خودمان باشد. و اساسا شادکامی حاصل یک چیز است: اهمیت دادن به چیزی فراتر از خودمان و درک اینکه انسانها ضعیف و محدودند. و رنج، عنصری جدایی ناپذیر از زندگی انسانهاست...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.