یادداشت دخترک قصه‌ها

        این کتاب از بکمن هم تموم شد. 
حقیقتا نمیدونم باید راجبش چه نظری بدم و چی بگم.فضای غمگین ، حرص خوردن های من به خاطر کارای شخصیت ها ، انتظار پایانی بهتر  و شاد تر و.... هیچ کدوم رو نمیتونم توضیح بدم 
اول که کتاب رو شروع کردم احساس می‌کردم کیلومتر ها از شهر خرس دورم اما کم کم من هم عضوی از شهر شدم و با مردمش زندگی کردم 
خیلی جاهای کتاب حرص خوردم و گریه کردم حتی بعضی قسمت های کتاب واقعا غم بزرگی رو دلم حس میکردم 
برای شخصیت های کتاب اونقدر ناراحت بودم که انتظار پایان منصفانه تری رو می‌پسندیدم ولی خب پایان کتاب چیزی نبود که بتونه غم کتاب رو بشوره ببره 
کنکاشی و جستجویی که تو احساسات هر شخصیت میشد واقعا عمیق و قشنگ بود جوری که میشد به راحتی هر شخصیتی رو درک کرد
شخصیت های کتاب کاملا واقعی بودن و با آدم های دنیای واقعی هم خوانی داشتن اما از همون اوایل کتاب معلوم میشد که تا آخر سمت کدوم شخصیت رو قراره بگیری و من اینو دوست نداشتم 
و اینکه قدرت تو داستان به طور مساوی بین شخصیت ها تقسیم نشده بود و این منو خیلی اذیت می‌کرد جوری که بعضی جاها انقدر حرص میخوردم که کتاب رو می‌بستم و میذاشتم کنار و سمتش نمیرفتم
اما در نهایت خوشحالم از خوندن این کتاب 

پ‌ن۱: میدونم تا مدت ها قراره درگیر فضای کتاب باشم و بهش فکر کنم
پ‌ن۲: این کتاب برای شروع بکمن خوانی مناسب نیست
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.