یادداشت
1403/6/4
یادم میآید بعد از پانزده سال که وارد حیاط دبستانم شدم، گفتم اه ، چرا اینجا آنقدر کوچک هست .... اینجا همیشه برای من خیلی بزرگ بود، وای باورم نمیشود کلاسمان چقدر تنگ است . یکبار روانشناسی میگفت بنشینید روی زمین و از آن زاویه به همه چیز نگاه کنید این نگاه بچهها است، مثل نگاه رابرت ، پسر کوچولو داستان. او هم از زاویه دید خود خانم معلمش را میبیند. بعضی وقتها ما آدم بزرگ ها نمیفهمیم لحن ما و حرکات بدن ما خیلی بیشتر تر پیام را منتقل میکنند تا گفتارمان. پس با همین ها بود که رابرت معلم ش را هیولا میدید. اما ماجرا از روزی شروع شد که دیگر در فضایی بیرون و با آرامش با هم صحبت کردند. دیدند چقدر میتوانند از چیزهایی مشترک لذت ببرند و حالا هست که تغییر شروع میشود......
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.