یادداشت ariy
1403/5/26
کتاب انگار گفته بودی لیلی از نشر مرکز نوشتهی سپیده شاملو، سال ۱۳۷۸: کتاب در ۸ فصل هست که به غیر از فصل ۴ بقیه فصلها از زبان یک شخصیت ثابت (شراره) هست که شخصیت شراره در کل داستان داره خطاب به همسر از دست دادهی خودش صحبت میکنه و میگه که ۱۳ سال زندگی بدون اون چطور گذشته.(البته در داستان به آشنایی شراره و علی هم اشاره شده). کتاب نثر زنانهای داره و این در کل داستان احساس میشه. در واقع کتاب رو در سه روز و پشت سرهم خوندم، چون اگر مطالب با فاصله خونده شه خط سیری داستان برای خواننده گم میشه، البته شاید بخاطر گیرایی نوشته و جذابیتش نتونستم زمین بگذارم. شراره همسر علی هست و فرزندی به اسم سیاوش دارن. مستانه خواهر علی هست که در داستان با محمود ازدواج میکنه(که فصل ۴ از زبان مستانه است و داره در مورد زندگی با محمود میگه). محمود هم بند علی در یک سالی که زندان بود (که همزمان بود با بارداری شراره و تولد سیاوش) هست. جدای از این محمود رئیس یک فرقه هم بوده که در داستان بهش اشاره شده. شخصیت مامان اشاره داره به مادر شراره، شخصیت مادر و پدر اشاره داره به والدین علی، شخصیت خانم جان اشاره داره به مادر محمود. رویا و شوهرش هم زیردستهای محمود و عضوی از فرقه بودند. داستان در بازهی سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۸۰ اتفاق میافته چون در داستان ذکر شده که مستانه ۴۰ به دنیا مییاد و ۷۶ از دنیا میره. *** موقع خوندن کتاب ممکنه یاد شبی که ماه کامل شد یا ملی و راههای نرفتهاش بیفتید. قلم نویسنده خیلی خوب بود چون درماندگی مستانه رو بخاطر انتخاب غلط و بلاهایی که سرش میآد رو با ظرافت به نوشته در آورده بود و همینطور درماندگی مادر و پدر علی رو بعد ازدست دادن پسرشون. از طرفی شخصیت بیثبات و مریض محمود رو که آزار جسمی و روانی زیادی رو به مستانه تحمیل کرد و باعث بیماری اون شد. تنها شخصیتهای داستان که احساس تنفر رو به خواننده القا میکنن و به نظر مییاد که کارهاشون توجیه پذیر نیست محمود و خانم جان هستند. خوندن کتاب رو توصیه میکنم. و نکتهای که در پایان کتاب بهش فکر میکردم این بود که این کتاب نه از تخیل نویسنده بلکه یک داستان واقعی از اتفاقاتی بود که کمابیش در جامعه ما در جریان بوده و هست.
(0/1000)
محمد موسوی
1403/5/28
1