یادداشت Soli

Soli

Soli

2 روز پیش

        خب، اینم از این. بخشنده به پایان رسید.
فکر نمی‌کنم ریویوم بخشی از داستان رو لو بده، اما شاید هم لو بده. 

جلد اول جلد موردعلاقه من بود. داستانش رو دوست داشتم و فضای کتاب من رو یاد بخشی از کتاب "و باز هم سفر" انداخت. اون شهر ماشینی و بدون رنگ و شادی و احساسات و...
جلد دوم که شروع شد و دیدم دیگه توی اون مجموعه نیستیم یه خرده خورد تو ذوقم، اما داستان کایرا هم جالب بود. 
جلد سه... حقیقتا ناامید شدم از دیدن بزرگ شدن شخصیت‌ها، مخصوصا یوناس! اما متی شخصیت جالبی بود و داستان هم تعلیق خوبی داشت و ازش خوشم اومد. راستش امیدوار بودم بعد از پایان چیزی وجود داشته باشه که بهم بگه همه‌چیز یه شوخی یا اشتباه یا همچین چیزی بوده، اما کتاب چهارم شروع شد و همچین اتفاقی نیفتاد.
کتاب آخر، پسر. دوستش داشتم، بیشتر از دو جلد قبل. داستان دوباره تو مجموعه یوناس شروع شد و من با خوشحالی دنبالش کردم، مخصوصا که توی همون جلد اول هم دوست داشتم بیشتر درمورد زندگی زاینده‌ها بدونم. دو بخش اول کتاب رو بیشتر از بخش آخر_ماورا_دوست داشتم. کلر شخصیت جالب، قوی و شجاعی بود. آینار و آلیس هم به نوبه خودشون دوست‌داشتنی و قشنگ بودن. شاید بعضیا بگن پایان کتاب سرهم‌بندی‌شده بود، اما به نظرم اون‌قدرا هم بد نبود. 
حالا، انتقادی که به این کتاب دارم چیه؟
یکی این‌که، شخصیت‌های اصلی خیلی به‌هم مشابه بودن. همه‌شون از خود گذشته و شجاع و قوی و تقریبا بی‌نقص بودن. من شخصیت‌های بی‌نقص رو دوست ندارم. می‌دونم که متی هی تاکید می‌کرد که وقتی بچه بوده وحشی و بی‌اخلاق بوده، اما من چیز زیادی از این ندیدم، فقط وصفش رو شنیدم.
دومین ایراد هم این‌که، چرا همه باید نیروهای ماورایی داشته باشن؟ ترجیح می‌دادم گیب در آخر جور دیگه‌ای عمل کنه، طوری که اصلا از اول نیازی به قدرت و این‌جور چیزا نداشته باشه. این‌طوری... نمی‌دونم، حس خیلی خوبی نداشت. که "تو نمی‌تونی شیطان رو شکست بدی، مگر این‌که نیروهای ماورایی داشته باشی"! خب چرا؟

ولی در کل، تجربه جالبی بود. =)
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.