یادداشت محدثه ز
2 روز پیش
☆ ۴ ستاره نقرهای ☆ ▪︎ داستان چهطوری شروع میشه؟ "جنون مکزیکی" با یه نامه شروع میشه نامهای از طرف دختر عمومی نوئمی، کاتالینا، که به تازگی ازدواج کرده و همراه همسرش به والامکان رفته. والامکان کجاست؟ یه خونه عجیب تو یه شهر دورافتاده... نامه اونقدر عجیبه که انگار حال روحی کاتالینا خوب نیست و پدر نوئمی ازش میخواد بره پیش دخترعموش. اما نوئمی یه دختر سرکشه و به این راحتیا راضی نمیشه، پس پدرش بهش میگه اگه بری پیش کاتالینا میذارم بری دانشگاه... از همون بدو ورود به والامکان نوئمی متوجه میشه یه جای کار میلنگه و متوجه میشه بین گذشتهی شهر، این خانواده و حال کاتالینا یه رابطه عجیب هست. خیلی زود نوئمی متوجه میشه یه راز شوم تو این خونه نهفتهست که برای نجات خودش هم که شده باید بفهمه که خانواده دویل چی رو پنهان میکنن و چرا خونهی اونها به شکل عجیبی بوی مرگ میده و پر از اتفاقات مرگباره... یه هیولا اینجاست، یه جا قایم شده و نوئمی باید پیداش کنه... ▪︎ من عاشق وایب این کتابم! یه فضای گوتیک-ویکتوریایی که مرزهای بین واقعیت و توهم توش مشخص نیست! کتاب دارکه، مریضه، مسومه و میشه این رو حس کرد... سیاهیش مثل یه باتلاقه که دلت میخواد توش غرق شی و بری پایینتر و تو تاریخ برگردی عقب تا بفهمی چی شد که اینطوری شد! من واقعا عاشقش شدم اما... ▪︎ اما میرسیم به اماها! ببینید من میتونم تا چند روز آینده در مورد این کتاب حرف بزنم ولی حقیقت اینجاست که هرچقدر ایده خفنه، پرداخت داستان جذابه، فلشبکهاش کرک و پر ریزونه شخصیتپردازی داغونه، و حقیقتا عمیق نداره. نویسنده شخصیتهای متفاوتی خلق کرده که هر کدوم نقش خاصی تو پیش رفتن داستان دارن اما من هیچ تصویری از شخصیتهای کتاب، دیدگاهشون و... ندارم واقعا فقط یه سری فنآرت دیدم که بهم یه ایده کلی بدن چه شکلین شخصیتها. به نظرم همونقدر که به تاریخ والامکان و خونه عمق بخشیده بود میتونست به خود شخصیتها هم عمق ببخشه! ▪︎ و اما پایان کتاب... انقدر ریتم داستان تند و سیاه شده بود آخرش که یه پایان دردناک و سیاه دلم میخواست حقیقتا و یهکم زد تو ذوقم پایانش :( واسه همین هم ستارههاش جای طلایی نقرهای شد. × و کلام مسجم شد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.