یادداشت مجید اسطیری

خدمتکار و پروفسور
        رمانی برای عاشقان ریاضی!


اگر از آن آدم ها بودید که در برخورد با مجله های عامه پسند توی آرایشگاه ها فوری میرفتید سراغ مسئله های ریاضی آخرش، این رمان مال شماست!
این رمان مخصوص هر کسی است که فارغ از هیاهوی قدرت و سیاست، فکر میکند دنیا بر اساس اصول ریاضی اداره میشود و این اصول کدهایی هستند که خداوند دنیا را با آنها ساخته.

یوکو اوگاوا در این رمان بسیار خوش خوان ماجرای یک استاد ریاضی را تعریف میکند که به مراقبت نیاز دارد. هیچ کدام از خدمتکارهای او قدر جهان مرموزی که در ذهن اوست را نمیدانند تا اینکه راوی ما وارد میشود.
البته یک قرارداد خاص هم در مورد این شخصیت وجود دارد و آن اینکه حافظه او در سال 1975 متوقف شده و بعد از آن فقط 80 دقیقه ضرفیت دارد و وقایع را فقط تا 80 دقیقه ذخیره میکند.
البته متاسفانه نویسنده موفق نمیشود دقیقا این قرارداد داستانی را تا پایان رعایت کند و بارها و بارها موقعیت هایی پیش می آید که استاد چیزهای مربوط به چند ساعت قبل را به خاطر می آورد.
رمان استاد و خدمتکار ماجرای زنی است که ارزش انسان را میفهمد و به دیگران فقط به چشم شیء یا دیگری نگاه نمیکند. از آن بالاتر، به عالم مثل یک ساختمان معنی دار که بر اساس قوانینی ساخته شده نگاه میکند. آماده است که جهان ریاضیات برایش دنیا را معنی دار کند.
"در خیال ام خالق جهان را دیدم که در گوشه ای دور در آسمان نشسته، نقشی از تور ظریف می‌بافد، آن قدر ظریف که حتا ضعیف‌ترین نور هم از خلال اش تابیده می‌شد. تور در تمام جهات به طور نامحدود گسترده بود و به نرمی در نسیم کیهانی موج می‌زد. شدیداً دلت می‌خواست لمسش کنی، جلوی نور نگه اش داری و به گونه ات بمالی. اما تنها چیزی که ما می‌خواهیم این است که بتوانیم آن نقش را دوباره خلق کنیم، دوباره آن را با اعداد ببافیم."

و

"- مگر صفر همیشه وجود نداشته؟
- همیشه چه قدر است؟
- نمی‌دانم. از وقتی بشر وجود داشته ـ همیشه یک صفری وجود
نداشته؟
- پس تو فکر میکنی صفر منتظر ما بوده تا آدمها مثل گلها و ستاره ها پا به عرصه وجود بگذارند؟ باید برای پیشرفت بشر احترام بیشتری قائل باشی! ما صفر را به وجود آوردیم با رنج و زحمت فراوان.
- کی؟ کی صفر را کشف کرد؟!
- یک ریاضیدان هندی؛ اسمش را نمی‌دانیم. یونانیان فکر می‌کردند نیازی نیست چیزی را بشماری که هیچ است!"



البته که رمان از هر عنصر هویت بخش فرهنگی مطلقا خالی است و هیچ احساس نمیکنید دارید یک رمان ژاپنی میخوانید.

اما به همه موارد بالا باید این را هم اضافه کنم که چیزی که فقدانش در رمان بیداد میکند "شهود" است. قدرتی نامرئی که به همه افراد و افعال یک معنای ضمنی میبخشد. اینجا هیچ چیز نشان چیز دیگری نیست. راوی اصلا دنبال یک معنای بزرگ برای زندگی نیست. فقط یک مهربانی رقیق دارد و آرزوی نجات یافتن از فقر. راستی حالا که حرفش شد این را هم اضافه کنم که تصویر فقر بی رحم در ژاپن را قبل از این فقط در رمان کوتاه "ناگازاکی" از اریک فی این قدر شفاف دیده بودم
      
42

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.