یادداشت فاطمه‌السادات شه‌روش

خمره
        اگر ماشین زمان من را به سال‌هایی ببرد که در آن‌ مادرها، پدرها و نوه‌ها دور کرسی جمع می‌شدند و لحاف را تا زیر گلو بالا می‌کشیدند؛ حتماً آرزو می‌کردم پدربزرگی مثل هوشنگ مرادی کرمانی داشتم و او هر شب بعد از دادن مُشتی کشمش، فصلی از خمره را برایمان می‌خواند و ما هر شب اصرار می‌کردیم که باز هم ادامه دهد و او سینه‌اش خس‌خس کند و بگوید: «بسه دیگه. نماز صبحتون قضا می‌شه »
تعادل اولیه زندگی دانش‌آموزان یک مدرسه محروم روستایی با شکستن خمره از بین می‌رود و اتفاقات زیادی می‌افتد تا در نهایت به تعادل ثانویه برسند؛ تعادلی که تحول همه اهالی روستا را در دل دارد.
خمره و شخصیت‌هایش من را یاد صحبت‌های  همینگوی در کتاب از روی دست رمان‌نویس می‌اندازد. همینگوی می‌گوید: «یک نویسنده باید براساس اصولی که کوهِ یخِ شناور در دریا، به ما می‌آموزد بنویسد. فقط یک هشتم از هر قسمتِ کوه یخ روی آب دیده می‌شود. شما می‌توانید هر آنچه را که می‌دانید از داستانِ خود حذف کنید و این قدرت و استحکام کوه یخ شما را زیادتر می‌کند.» شخصیت‌هایی که در خمره می‌آیند و می‌روند، همچون کوه یخ مستحکم‌اند.گاهی فقط با یک دیالوگ و گاه با چند کنش و واکنش ساده و کوتاه به ما شناسانده می‌شوند؛ ولی چنان آشنا و نزدیک‌اند که حتی مدت‌ها بعد از خواندن کتاب نیز یادمان می‌مانند. راز این ماندگاری شخصیت‌ها نیز علاوه‌بر چیره‌دستی نویسنده چیزی نیست جز تجربه زیسته غنی‌اش.

#حلقه_کتاب‌خوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_خمره
      
26

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.