یادداشت معصومه توکلی

        خاطره‌نویسی و خاطره‌گویی کار سهل ممتنعی است. آدم فکر می‌کند خب کاری ندارد! الان آن‌چه از سر گذرانده‌ام را تعریف می‌کنم و همه را به خنده یا تأسف، حیرت یا عصبانیت مبتلا می‌کنم و تمام. اما وقتی پایت را در گود می‌گذاری، می‌بینی که به این سادگی‌ها هم نیست. خاطره‌گوهای قهار «آن» ی دارند که همان آن خاطره‌هایشان را خواندنی و شنیدنی می‌کند. و اگر واجد آن «آن» نباشی، ممکن است بیشتر از شگفتی و لذت، ملال نصیب شنوندگانت کنی.
نویسندهٔ این کتاب، مجموعه‌ای از خاطراتش را به همان شکل خاطره -و نه داستان- در این کتاب گرد آورده. چون می‌خواسته «خاطره، خاطره باشد. ساده و واقعی عین خودش.»
و در ادامه افزوده: «فکر کنم داستان کمی حیله و حقه دارد. بازی دارد. اما خاطره‌ها داستان‌های کالی هستند که ساده و راحتند.»
هرچند من با ایشان موافق نیستم و شیفتهٔ همان حیله‌گری و حقه‌‌بازی نویسندگانم که یک داستان کال را به یک میوهٔ رسیده تبدیل می‌کنند، اما تلاش ایشان در گردآوری این خاطرات و چیدن این میوه‌های کال در سبدی زیبا، ستودنی است.
از این نظر، من کتاب «ما هم روزی، روزگاری» را بیشترتر می‌پسندم. چون به هر خاطره یک «پشت صحنه» افزوده است که در آن نویسندهٔ خاطره، از پشت صحنهٔ آن واقعه و گاه از شعبدهٔ کوچکی که در نوشتن خاطره به کار برده و آن را یک‌ قدم به داستان نزدیک‌تر کرده، پرده‌برداری کرده است.
و همین هم برای من جای سؤال است. که چرا خانم خانی خاطرات خودش را نوشته اما در هر خاطره تغییر شخصیت و جنسیت داده و کسی دیگر شده است؟ پشت جلد کتاب نوشته: او هر بار تغییر شخصیت می‌دهد تا به مخاطبش بگوید که این خاطرات می‌تواند مال هر کسی باشد.
از این که خاطرات نمی‌توانند مال هر کسی باشند -و تمام «ویژه» گی‌شان هم در همین است-  بگذریم، اما مگر قرار نبود خاطره‌ها دست‌نخورده و بی هیچ حیله و حقه به دست ما برسند؟🤔
مجموعاً دلم می‌خواهد خاطره را «بشنوم» و «داستان» را بخوانم!
با وجود این، خواندنش برای نوخوان‌ها قطعاً مفید است چون هم لقمه‌های کوچک راحت‌خوانی در سفره‌شان می‌گذارد و احتمالاً لبشان را به خنده می‌گشاید و هم تشویقشان می‌کند که خودشان دست به قلم بشوند و خاطراتشان را مکتوب کنند.

      
527

42

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.