یادداشت Soli

Soli

Soli

دیروز

        نمی‌دونم اینو قبلا گفتم یا نه، اما هروقت کتابی مربوط به جنگ می‌خونم یه حرفی رو یادم می‌افته که می‌گفت: وقتی دارن سربازایی رو برای جنگ آماده می‌کنن، بهشون می‌گن داریم می‌ریم با "دشمن" بجنگیم. هیچ‌وقت نمی‌گن که اون "دشمن" برای خودش زندگی‌ای داره، علایقی داره، آدمایی رو داره که منتظرشن و دلشون براش تنگ شده. فقط می‌گن که اون "دشمنه" و ما باید بکشیمش. گاهی این می‌شه که یه سرباز بدون لحظه‌ای تامل ماشه رو می‌کشه. 

کتاب دوست‌داشتنی‌ای بود. من همیشه طرفدار کتابایی بودم که شمه‌ای از همه شخصیتای داستان رو بهم می‌دن و فقط روی دو سه نفر اصلی داستان تمرکز نمی‌کنن. اگه قراره من از "فون‌رامپل" بدم بیاد، بذار لااقل بدونم که اون داره با چه مشکلاتی سروکله می‌زنه، بذار بفهمم که چه اتفاقی برای "فولکهایمر" یا "یوتا" می‌افته، چون این داستان فقط داستان "ماری‌لاورا" و "ورنر" نیست. داستان یک عالمه آدمه، آدمایی که همه باهم درگیر کثیف‌ترین پدیده‌ی دنیا شدن.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.