یادداشت آگاتاهد.
2 روز پیش
عجیبه، نه؟ کتابی که بهش چهار ستاره میدم و تحت هیچ شرایطی به کسی پیشنهاد نمیدم بخونه. تابستون تو کلاس نویسندگیِ مدرسه، وقتی داشتیم اجزای داستان رو بررسی میکردیم، بهمون گفتن برای کتاب باید جوری شخصیتپردازی کرد که بعد از خوندن کتاب بتونیم بهجای اون شخصیت تست MBTI بدیم. اگه بخوام نویسندههایی رو نام ببرم که این اصل رو به خوبی رعایت کردن، قطعا استیون کینگ هم جزو اونا خواهد بود🤝. فکر میکردم قراره حداقل تا سیصد صفحهی اول فقط با شخصیتها و پس زمینه ی داستان آشنا شیم و بعد ترسناک بشه. همینجوری هم شد. غبرستان حیوانات خانگی بخش ابتداییِ خیلی قویتری از کوجو داشت. کوجو فقط پنجاه صفحهآخرش من رو ترسوند اما تو این کتاب ترس رو از همون اوایل زیر پوستی حس میکردی. این جزو نقاط قوت کتاب نسبت به بقیه آثار استیون کینگ که خوندم محسوب میشه. شخصیت پردازی طبق معمول بینظیر بود، البته که بنظرم شخصیت پردازی کوجو قویتر هم بود چون در هر قسمت از دید یک شخصیت داستان رو طی میکردیم که باعث شناخت بیشتر از شخصیتها میشد. اما غبرستان حیوانات خانگی جز یکسری فصلهای محدود فقط از دیدگاه شخصیت اصلی _لوئیس_ بود. شخصیت لوئیس انقدر در ذهنم قوی شکل گرفته بود که وقتی حرفی راجب خدا و دین میزد که باهاش مخالف بودم در ذهنم بارها و بارها باهاش بحث میکردم و دلایل خودم رو برای نقض حرفش میآوردم🫡. اما بریم سراغ اینکه چرا این کتاب رو قرار نیست به کسی پیشنهاد بدم بخونه. فکر میکنم من زیادی حساسم، ولی روی حتی شوخی هایی که به مسائل جنسی مربوط باشه حساسیت نشون میدم و این کتاب حقیقتا اونقدری از این محتوا برخوردار بود (خصوصا اوایل) که نتونم ازش چشم پوشی کنم. چندین بار برام پیش اومد که با خودم گفتم "خدایا، این چیه من دارم میخونم😑". حتی لازم هم نبود اون چند خط تو کتاب وجود داشته باشه و نبودش صدمهای به داستان نمیزد (حداقل از نظر من). در پایان، من احساسات عجیبی با غبرستان حیوانات خانگی تجربه کردم که قبلا نکرده بودم، هم ازش لذت بردم هم یجاهایی دلم میخواست از پنجره بندازمش بیرون، هم سر کار گذاشته شدم هم بیست صفحه آینده رو حدس زدم و هیجانش رو از دست دادم، در نهایت هم از شخصیتها متنفر شدم و هم دلم براشون سوخت. 😃
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.