یادداشت
1403/3/9
کتابی دوستداشتنی بود. هم نوستالژی داشت، هم روابط نرمال و هم عشق. خیلی وقت بود از نویسندههای تو تیپ و سیاق فولادی نسب کتابی نخونده بودم که انقدر برام کشش و لذت داشته باشه. اغلب اینطور کتابها شخصیتی عاصی و افسرده و دلزده داره که زندگی براش فقط گذران روزهاست، از همه بدش میاد و همه رو از بالا و با تبختر نگاه می کنه، بیبند و باره و بیخانواده. اما "نیاسان" این کتاب زندگی آدمیزادی داره. پدر و مادر و پدربزرگ مادربزرگی داشته که دوستش داشتن و اون هم دوستشون داره. شغل داره، رفیق خوب داره، هَوَل و بیچاک و دهن نیست. این بود که موقع خوندن کتاب بری از هر احساس اضطراب و حرص و خشم بودم. از دنبال کردن زندگی منظم نیاسان و آیینها و تشریفاتی که برای خودش تعریف کرده بود،خوشم میاومد. از طرفی نیاسان در عین حال که داره زندگیش رو میکنه به گذشته خودش احاطه داره. از دو نسل قبلش خبر داره و مشکلی هم با ادامه میراث اونها نداره. به تاریخ و گذشته تهران علاقه داره. از تغییراتش دلش میسوزه و حسرت میخوره اما تو گرداب این حسرت نمیفته. نیاسان بعد از پدربزرگ و پدرش، مغازه ساعتفروشی رو میگردونه. "زمان" چه عددهای ثانیه و دقیقه و ساعت باشه و چه عددهای روز و ماه و سال براش اهمیت داره و تو همه لحظات زندگیش نقش پررنگی داره. آخرش هم تو کش و قوس با همین "زمان" داستانش شکل میگیره. هرچند احساس میکنم یه جاهایی این نخ تسبیح از دست نویسنده در رفته و نتونسته اون چیزی رو که میخواد برسونه. ریتم داستان کنده. نویسنده دست شخصیتش رو گرفته و سر فرصت رفته بین خاطرات زمانی، مکانی و فردی اون چرخ زده. گاهی انگار داری یه دفتر خاطرات میخونی یا یه گزارش از یه کارآگاه خصوصی که کسی رو زیر نظر گرفته. اما این توصیفها و کندیها حداقل از دید من نه تنها آزاردهنده نبود که لذت هم بردم. به عنوان کسی که بخش عمده نوجوانی و جوانیاش رو تو همون محلههای نامبرده گذرونده و گشته خاطرهبازی جالبی بود. مخصوصا که خیلی از چیزهایی که نوشته بود دقیقا فکر و نظر خودم بود. شاید به خاطر همین قرابت فکریه که انقدر شیفته کتاب شدم. به همین دلایل فکر کنم کتاب در کسی که تهرانی نیست یا ساکن تهران نیست حسی ایجاد نکنه و در نتیجه جذابیت نداشته باشه. این کتاب زیادی تهرانیه و مکان عملا یکی از شخصیتهاشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.