یادداشت کوثردشتی

        وقتی داشتم کتاب را می‌شنیدم، هزارجور حرف مختلف در ذهنم داشتم برای نوشتن یادداشت؛ اما حالا تقریبا دو هفته‌ای از پایان این کتاب گذشته و هربار که خواستم چیزی بنویسم، دیدم حرفی برای گفتن ندارم...شاید این کتاب تمامم کرده باشد!
کتاب پر از غم و رنج بود. رنجی در جریان. نثری که حمیدرضا صدر انتخاب کرده بود، باعث شده بود هر لحظه حس کنم تمام این اتفاقات همین الان در حال رخ‌دادن هستند. آن‌قدر واقعی و آن‌قدر ملموس که چند روزی بین شنیدنش وقفه انداختم تا نفسی تازه کنم.
این کتاب پر از خودافشایی‌ است. آن‌قدر رک و راست خودش را گذاشته روی میز تشریح که تن و بدنم از رسیدن به این مرحله می‌لرزید. شاید هیچوقت به آن مرحله نرسم و اصلا شاید نمی‌خواهم که برسم. 
من با این کتاب دنیایی را زندگی کردم که دعا می‌کنم هیچکس هیچ جای دنیا تجربه‌اش نکند. سرطان علی‌رغم تمام نمونه‌های درمان‌شده‌اش، برای من هنوز همان آخرین نقطه‌ای است که حق می‌دهم اگر کسی به آنجا رسید، ناامید شود.

از حمیدرضا صدر ممنونم برای نوشتن این کتاب...روحت شاد...
      
12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.