یادداشت Bêhzad Muhemmedî

در دل زمست
        در دل زمستانی سرد، میان کوچه‌های باریک و ساکت شهری کوچک، مردی هر بامداد پیش از طلوع، زغال و هیزم به خانه‌های مردم می‌رساند تا گرمابخش روزهای سردشان باشد. آنچه او با خود حمل می‌کرد تنها سوخت نبود، بلکه سنگینیِ سال‌هایی بود که در کودکی بدون پدر گذشته و خاطرات مادری که در سکوت، زندگی را تاب آورده بود.
بیل فرلانگ مردی است آرام، با قلبی بی‌صدا اما بیدار. او نه قهرمان است و نه بلندپرواز، فقط انسانی‌ست که میان تکرار روزمرگی و سرمای طاقت‌فرسای زمستان، ناگهان در برابر انتخابی قرار می‌گیرد: تماشای ظلم یا مداخله‌ای هرچند کوچک.

نویسنده با توصیف‌هایی ظریف و ملموس، آن‌چنان فضایی ساخته که خواننده خود را در آن شهر، زیر آن آسمان خاکستری، کنار بخاری‌های روشن و در سکوتِ سنگین خیابان حس می‌کند. شجاعت بیل فرلانگ از جنس فریاد نیست؛ تصمیمش آرام است، بی‌هیاهو، اما ریشه در وجدان دارد. او نمی‌تواند چشم ببندد به روی رنج کسی که جامعه از او روی برگردانده. شاید نتواند دنیا را نجات دهد، اما برای نجات یک انسان کافی است برخیزد.

این داستان کوتاه، تأمل‌برانگیز و خوش‌نوشته برای کسانی است که به لحظه‌های ساده اما پرمعنا در زندگی، به زمستان‌های آرام و به زمزمه‌های وجدان در دل سکوت علاقه دارند. 
گاهی یک تصمیم کوچک، همان چیزی است که جهان کم دارد.
      
47

4

(0/1000)

نظرات

کەوسەر

کەوسەر

1404/5/11

بی‌نظیر✨
1

1

🙏🙏🙏 ممنونم 

1