یادداشت زهرا میکائیلی
3 روز پیش
داستان از زبان دختر ۶_۷ سالهی خانواده تعریف میشود. خبر بدی میرسد که همهی بزرگترهای شهر را نگران و ناراحت میکند ولی به بچهها چیزی نمیگویند. اما بچه میفهمد که خبری هست از نگاهها، پچپچها، خستگیها و بیحوصلگی والدینش. اولش میخواهد یک کار بزرگ انجام دهد ولی بعد میفهمد شاید از پس کارهای بزرگ برنیاید ولی میتواند کارهای کوچکی برای خانه و خانوادهاش انجام دهد که حالشان کمی بهتر شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.