یادداشت
1402/8/8
4.0
9
بسم الله یک منتقد در جایی میگفت وقتی که شخصیتهای داستان و فیلم ات آنقدر واقعی باشد و آنقدر آنها را درست بنویسی که همه باور کنند و همذات پنداری داشته باشند، همان داستان از رویه ساده خود عبور کرده و لحظه لحظه اش تبدیل به نماد میشود. برعکس اگر از ابتدا به دنبال نمادسازی های گل درشت بروی نه تنها به مقصود نرسیدهای بلکه داستان را هم خراب کردهای... حکایت این روایت از غسان کنفانی نیز مثالی است برای حالت اول... آنقدر دقیق و باورپذیر و همذات پندارانه تصویر شده است که به راحتی از سادگی داستان به نمادهای داستان پی میبری... داستان حول سه شخصیت (سه نسل) است که هر سه به نیتی واحد و به دنبال پول، قصد رفتن به کویت را دارند. آنها از فلسطین رانده شدهاند، تا بصره خود را رساندهاند و در طی داستان عزم کویت کردهاند... کسی باید باشد که آنها را از مرز عراق به کویت عبور دهد... به ناگاه فردی فلسطینی و مبارز پیشنهادی برای رسیدن به کویت پیشروی آنها میگذارد، پیشنهادی متفاوت از مردی که مردانگی اش را از او گرفتهاند... شاید در همین خلاصه نمادها را دریافته باشید اما مهم خواندن و لمس کلماتی است که غسان کنفانی در لابهلای سخنانش در دهان ما میگذارد تا مزهمزه کنیم. کلماتی پر از درد، عصبانیت، حرص، خودخوری و هرچه انسان با از دست دادن وطن میتواند به دوش بکشد... پ.ن: عملیات طوفان الأقصی در این روزها برای ما فرصتی ایجاد کرده که در فضای ذهنی و روانی فلسطینیان تنفس کنیم، غنیمت بدانیم و این فرصت را برای مطالعه از دست ندهیم...
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.