یادداشت کتابفام
1404/4/13
۱۸۸ صفحه در ۴ ساعت. درماندگی و وضعیت شکنندهی انسانی موجود در تصویر یک زن و کودکی که پس از یک فاجعه در کلبهای منزوی در دل جنگل با هم زندگی میکنند، نقطهی شروع «دود»، این رمان کوتاه، قدرتمند، پساآخرالزّمانی و بیرحم «خوسه اوبِخِرو»ست. زن و بچهای که بهسختی چند کلمه حرف میزند، با هم در یک کلبهی متروکه زندگی میکنند که ما هم خبری از مستأجران قبلیاش نداریم. ما میدانیم که آنها گذشته مشترکی ندارند، خانواده نیستند و نام یکدیگر را هم نمیدانند. ما میدانیم که آنها از چیزی جان سالم به در بردهاند که ما نمیدانیم چیست و به نظر میرسد وحشتناک بوده است. ما میدانیم که آنها یاد گرفتهاند با هم زندگی کنند و کارهای روزمره و شادیهای خود را یافتهاند که میتوانند جزئی باشند اما، همهچیزند. از ستونهای دود میدانیم که نزدیکترین شهر در حال سوختن است. ما میدانیم که بازماندگان دیگری نیز وجود دارند (نه متحدان) اما نمیدانیم از کجا میآیند یا به کجا میروند. «دود»، بیش از هرچیز، رمانیست دربارهی احساسات پیچیده و انسانی شخصیتهایش. یکی از تعریفشدهترین و ملموسترین عناصر رمان - جدای از شخصیتهایش – کلبهایست که بیشتر کنشها در آن اتفاق میافتند. این تنظیمات که بهعنوان پیوند بین ما با شخصیتها عمل میکنند، به نظر میرسد که همیشه وجود داشتهاند، برای ما و برای آنها. در خلال اتفاقات وحشتناک و زیبا، کلبه جاییست که «اوبِخِرو» حساسیت شخصیتهایش و به نوعی خوانندگانش را در آن کشف میکند. عدم قطعیتی که در روایت «دود» نفوذ میکند دقیقن بهعنوان یک کاتالیزور برای حساسیت شخصیتهای آن عمل میکند. اگر «اوبِخِرو» گاهی از توضیحات و تشریحات خاص اجتناب میکند، بهدلیل علاقهی او به واقعیت چیزها و احساسات است. «اوبِخِرو» این رمان را قبل از شیوع همهگیری کرونا نوشت، اما به نظر میرسد برای این زمانها نوشته شده است، زمانی که یافتن هماهنگی در فاجعه دشوار است. حتی زمزمهی دائمی زنبورهایی که اطراف کلبه را احاطه کردهاند، یادآور سروصدای بیوقفهی اخبار، مشاجرات و منازعات است. و در سروصدا و در مصیبت و در خطر، آنجا نیز زندگی و زیبایی راه خود را مییابد. «اوبِخِرو» در «دود» هیچ کلمهای را بیجا بکار نبرده است و این نشان در ترجمهی بسیار خوب این اثر دارد. از خواندن این کتاب لذت بردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.