یادداشت مهسا کرامتی
1402/11/17
میراندا جولای آدم خلاقیه. این چیزیه که تو مقدمه بارها به شیوههای مختلف بیان میشه. فیلمنامهنویسه و نوازنده و کارگردان و بازیگر و حالا هم در مقام یک داستاننویس نشون داده که به خوبی از پس هر کاری برمیاد. با خوندن مقدمه یهکم نسبت بهش گارد گرفتم؛ اینجوری که حالا مگه چطوری میخواد باشه؟ شاید اصلا اونجوری که میگن هم نباشه. تا یه حدی بود. خلاقیتش یا بهتر بگم بیانش که آمیختهای از خیالبافی و خلاقیت بود، جوری نبود که آدمو دلسرد کنه ولی چیزی هم نبود که آدمو به حیرت بندازه؛ البته که در نوع خودش جالب بود و آدم از خوندن و ادامهدادنش احساس ناراحتی پیدا نمیکرد. موقع خوندن داستانهاش (مجموعه داستانه آخه) لبخند زدم، احساس همدردی کردم، غمگین شدم، به فکر فرو رفتم، یه جاهایی چشمام گرد شد و در پایان ناراضی به سراغ داستان بعدی رفتم (ابراز عدم نارضایتی از پایانبندیها). یه جایی توی مقدمه گفته شده که: «داستانهای او پر است از آدمهای غمگین، تنها و جداماندهای که میدانند زندگیشان هیچ شباهتی به هیجان و خوشی پنهان در رویاهایشان ندارد.» به نظرم این تعریف درستیه هرچند اونی که در نگاه اول دیده میشه و حس میشه همون رویابافیهاست اما در نهایت این تعریف، میتونه تعریف درستی باشه. کتاب کم حجمیه. روونه و خوندنش زمانی نمیبره. ممکنه نثرش رو دوست داشته باشید (باهاش راحت باشید) یا مثل بعضی از نظرات باهاش کنار نیاید. میشه گفت مثل غذای جدیدیه که تا حالا امتحانش نکردید و میتونه طعم دهنتون رو عوض کنه؛ حالا اینکه این طعم جدید رو دوست داشته باشید یا نه سلیقهایه. اینو نگفته بودم؟ این کتاب جایزۀ داستان کوتاه فرانک اوکانر رو برده [فیلمشم (فیلم کتاب نه، فیلمی که نویسنده ساخته) جایزۀ دوربین طلایی جشنوارۀ کن رو برده؛ آدم تمایل پیدا میکنه یه نگاهیام به اون بندازه].
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.