یادداشت کوثر مبینی

        ندای درونش پرسید: «می‌خواهی زندگی کنی؟ چه جور زندگی؟»
«بله، زندگی کنم. مثل گذشته با آبرومندی و شیرینی!»
ندا گفت:«مثل گذشته، با آبرومندی و شیرینی!» و ایوان ایلیچ کوشید که بهترین لحظات زندگی دلپذیر گذشته‌ی خود را در خیال مرور کند. اما عجیب آن بود که این بهترین لحظات زندگی دلپذیر حالا به هیچ روی آن طور که او پیش از آن می‌پنداشت نبود. البته به جز اولین خاطرات کودکی. در دوران کودکی چیزی بود که به راستی شیرین بود و اگر می‌شد به آن دست یافت زندگی ممکن می‌بود. اما کسی که آن شیرینی را می‌توانست درک کند دیگر نبود. مثل این بود که این خاطرات به شخص دیگری مربوط بود.
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.