یادداشت امیرعلی مینکی

        
انگار یه آینه گذاشته بودن جلو روم، ولی نه برای ظاهر—برای درونم.  
هر تکه از کتاب یه تلنگر بود. مثلاً یه جا می‌گه:  
«فرار ما از تنهایی، شبیه فرار از خودمان است.»  
و تو با خودت می‌گی: خب، منم همینم. همیشه دنبال شلوغی‌ام که صدای خودم رو نشنوم.

کتاب پره از جمله‌هایی که نمی‌خواد نصیحتت کنه، فقط می‌خواد یادت بندازه که حق داری احساساتت رو بفهمی، بپذیری، و حتی باهاشون آشتی کنی.

- هر بخشش کوتاهه، ولی پرمعنا.
- می‌تونی هر تکه رو جدا بخونی، لازم نیست از اول تا آخر بری.
- لحنش صمیمیه، نه رسمی. انگار نویسنده خودش هم درد کشیده، نه اینکه فقط درس خونده باشه.


من بعد از خوندنش، یه‌کم مهربون‌تر شدم با خودم. فهمیدم که لازم نیست همیشه قوی باشم. گاهی باید بشینم، بگم: «خسته‌ام»، و این خودش یه قدمه به سمت خودم.


      
521

43

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.