یادداشت Soli

Soli

Soli

دیروز

        سه و نیم.
از این کتاب‌ها که از اولش هم قشنگ معلومه ته‌ش چی می‌شه، ولی باز هم آدم از خوندنشون لذت می‌بده.
یه جا میسی از وس پرسید بزرگ‌ترین ترست چیه، و اون جواب داد دلقک‌ها. میسی گفت واقعا؟ یعنی یه ترس عمیق و عجیب مثل از دست دادن آدم‌ها یا فراموش شدن و این‌جور چیزا نیست؟ وس یه ذره دیگه فکر کرد و بعد با قاطعیت گفت نه، دلقک‌ها. بچه که بودم یکی‌شون تو شهربازی بدجوری ترسوندم.
این تیکه‌ش برام جالب بود.
شخصیت‌ها عالی پرداخته شده بودن. هر کدوم آدم خاص خودشون بودن، با ویژگی‌های منحصربفرد خودشون. یعنی با خوندن یه جمله حتی بدون ذکر گوینده‌ش به راحتی می‌تونستی بفهمی که کی این حرف رو زده.
توصیفاتش از فضا و وسایل و این‌جور چیزا یه جاهایی دیگه خیلی زیاد بود و حوصله آدم رو سر می‌برد.
این از خود داستان.
و اما از ترجمه‌ش... افتضاح.
واقعا از نشر نون همچین انتظاری نداشتم. ترجمه داغون با پاورقی‌های به‌هم‌ریخته. خب این خیلی از لذت داستان کم می‌کنه. یه جاهایی این‌قدر عجیب ترجمه شده بودن که من واقعا نفهمیدم چی شده و رفتم نسخه اصلی رو دانلود کردم و خوندم تا متوجه شدم. XD
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.