یادداشت مسیح ریحانی
1403/12/23
«مادربزرگ من» یک ناداستان است، یک ناداستانِ عمیق، تاثیرگذار و بُهتآور. تصور اینکه در روزگاری نهچندان دور، در همسایگیمان چنین جنایتهایی رخ داده است، دور از ذهن است! نقل است که نویسندهی شهیر کشورمان محمدعلی جمال زاده در سفرش از بغداد و حلب به سمت استانبول شاهد عینی بخشی از این ماجرا بوده است، چنانکه نوشته است: «صدها زن و مرد ارمنی را با کودکانشان به حال زاری به ضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان به جلو میراندند. دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند و کاملا کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب به جان آنها بیفتند.» بلی! «مادربزرگ من» روایتگر نسلکشی ارامنه در ترکیه است. در انقلاب ترکان جوان در سال ۱۹۰۸ حزب اتحاد و ترقی به قدرت میرسد و خیلی زود چهرهی واقعی خود را نشان میدهند و دست به فاجعهای میزنند که خیلی از ما از آن بیخبریم. «فتحیه چتین» در این اثر به سرگذشت مادربزرگاش «هرانوش» میپردازد که هویت واقعیاش را تا سالهای منتهی به مرگاش پنهان کرده و در قامت «سحر خانم»، زنی مسلمان به ادامهی حیات پرداخته بود. در جریان نسلکشی ارامنه «هرانوش» از خانوادهاش جدا میافتد و توسط خانوادهای ترک به فرزندخواندگی گرفته میشود، هر چند که پدرخواندهاش سعی میکرده او را مثل دختری که هیچگاه نداشته، دوست بدارد اما مادرخواندهاش همواره او را به چشم کلفتی میدیده و همین موضوع تاثیر بسیاری در روان «هرانوش» داشته است. باری «هرانوش» با هویتی دروغین بزرگ میشود، تشکیل خانواده میدهد و پس از دههها زندگی در جامعهای با فرهنگ و مناسبات اسلامی، در سالهای پایانی عمرش تصمیم میگیرد که زبان به روایت گشوده و با نوهاش درد دل کند؛ از تمام آنچه که بر او در این سالها رفته است. آنچه «هرانوش» و کودکانی مانند او در طی آن دوران از سر گذراندهاند، حقیقتا هولناک است و شاید ادامهی زیستن با هویتی دروغین از آن هولناکتر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.