یادداشت سارا عرب
1402/11/10
راستش اسم فیتزجرالد باعث شده بود انتظار بالایی از کتاب داشته باشم ولی تجربه خیلی دلچسبی نبود. کتاب یک روایت غیرخطی داره که خیلی قابل قبول نبود و کمکی به گیرایی داستان نمیکرد. اویل کتاب راستی راستی فکر کردم داستان روایت زندگی رزماری هویت هست، کتاب با اون شروع میشه، اونو دنبال میکنه، روایت عشقش به دیک رو میگه ولی فصل دوم همه چیز تغییر کرد. فلاش بک داشتیم و روایت زندگی و عشق و ازدواج دیک و نیکول و همه چیز قاطی پاطی شد. زاویه دید هم مدام عوض میشد و از شخصیتی به شخصیت دیگه میرفت. جایی خواندم که فیتزجرالد اواخر عمرش تصمیم میگیره کتاب رو از نو ویرایش کنه و جای بخشها رو عوض کنه و تغییرات لازم رو بده ولی خب اینکار و نکرد و معلوم نیست که اجل مهلت نداده یا خودش انگیزهای نداشته. شخصیت اصلی کتاب، دیک، هم یک جورایی نچسب بود. راستش نمیدونستم احساسم نسبت به نقش اولی که زیاد مینوشه، تنها هنرش خدمت به بانوان جوان و زیباست و مدام عاشق میشه و گرایش به دخترهای نوجوان داره و خب روانپزشک هم هست و کتاب مرجع هم چاپ کرده باید چی باشه؟؟؟؟ به همه اینها ترجمه ضعیف رو هم اضافه کنید
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.