یادداشت آریانا سلطانی

        اولین بار که خوندن این رمان رو شروع کردم.، از ترجمه اقای اعلم استفاده کردم و بعد از خوندن حدود 50 صفحه از اون، رهاش کردم... چون ترجمه با کلماتی سخت و جمله بندی هایی خشک و بی معنا، ذات بدی رو از نوشته نشون میداد...
تا این که مدتی پیش این کتاب رو با ترجمه اقای پارسایار تهیه کردم و خوندم...

داستان فوق العاده جذاب و پوچه...
این بیهودگی ذاتی انسان که در ذات.همه موجودات از جمله انسان وجود داره، در سطر سطر این کتاب مشخصه...
انسان هست چون هستی اونو مجبور کرده... ولی این که چرا باید باشه یا چه باید بکنه مربوط به خودشه...
میتونه عاشق بشه و غرایز حیوانیش رو دنبال کنه و یا میتونه از گذشته سر در بیاره و یا میتونه بمیره...
این بستگی به هدفی داره که آدم برای فرار از پوچی برای خودش دست و پا میکنه...
در واقع این دیدگاه اگزیستانسیالیستی سارتر بود که همه ما هستی را داریم ولی این هستی به شدت بی معناست... و تو خالی...
باید براش هدف انتخاب کنیم تا این هستی تحمل پذیر بشه و حالت تهوع بهمون دست نده... 
شاید معنا در ازدواج باشه یا تحقیق و یا نوشتن و یا مرگ...
اما هیچوقت اجباری در انتخاب هدف وجود نداره...
در این کتاب داستان مردی رو میخونیم که به نظرم جلوه ای از خود سارتر بوده و به شدت افسرده س... 
در سن 30 سالگی حس بیهودگی اون رو به تهوع میکشونه و از این که مقامش با مقام اشیائی که اطرافشن یکیه حالت تهوع میگیره...
این که با یک صندلی در تراموا تفاوتی نداره...
جفتشون در این دنیا "هستی" دارن ولی تفاوت رو انتخاب هدف میسازه...
حتما این کتاب رو با ترجمه مناسب بگیرید و بخونید چون ارزش خوندن داره!
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.