یادداشت سید محمد بنایی

        من این کتاب رو تو دوران سربازی خوندم
نمی خوام از واژه ی همزاد پنداری استفاده کنم چون واقعا رنج ما تو سربازی کجا و رنج یک اسیر در اردوگاه کار اجباری.
ولی به طرز شگفت آوری تمام گزاره ها و توصیف های ویکتور فرانکل برای من نسبتی از تجربه ی تلخم در سربازی داشت.
حتی وقتی این مسئله رو با دیگر سرباز ها در میون میذاشتم اون ها هم تایید میکردن که به طرز عجیبی این احساس ها و وضعیت های روانی که داریم تجربه میکنیم به هم شبیه هستند و می تونستیم بحران های روانی پیش رو مون رو پیش بینی کنیم.
فرانکل تو کتاب میاد سه بحران روانی رو در طول مدت اسارتش مطرح میکنه. بحران اول به محض ورودش اتفاق میفته. با عنوان ضربه روحی. تو سربازی هم دقیقا این ضربه روحی اولین چیزیه که تجربه میکنیم. سرباز وقتی وارد پادگان میشه بهش القا میشه که هیچ معنایی تو اینجا نداره. هیچ ارزشی نداره و تنها راه نجاتش اینه که خوب برای ما فوقش کار کنه. بحران دوم بی احساسیه و چقدر عجیب این بحران د  سربازی هم برای سرباز رخ میده. فروریختن تمام ارزش ها و واقعیت ها تو این مرحله است. یادمه که تو یگان مجاور ما یه نفر خود کشی کرد و ما این قصه رو برای هم مطرح میکردیم که چطور خودش رو با ملحفه کشته و هیچ حسی نسبت بهش نداشتیم و خوشحال شدیم که با توبیخ فرمانده پادگان غذای چرب تری به ما تعلق گرفت و ما با هم شوخی می کردیم که ای کاش باز هم کسی خود کشی کنه شاید کباب دادن!!
و بحران سوم هنگام آزادیه. وقتی که فرد زندگی عادی یادش میره. وقتی سرباز ترخیص میشه بعد از 730 روز، دیگه یادش رفته رشته اش چی بود، چه جوری باید سر کار میرفت و لازم نیست برای اینکه نگهبانی کمتری بده زیر آب بزنه یا حق و ناحق کنه.
این یافته ی من بود و عجیب از خوندن این کتاب لذت بردم و خصوصا از تحلیل وضعیت روانی خودم تو دوران سربازی. 
      
4

24

(0/1000)

نظرات

آنچه از سربازی نوشتید برای من مقداری ترسناک بود

0

تجربه شخصی بود که فکر میکنم شایع ترین وضعیت روانی بین سربازها ست ولی قطعا عمومیت نداره شاید برای اینجوری نبوده یا اینجوری نباشه.
ولی اگه سربازی نرفتید و به رهایی بعدش نیاز دارید پیشنهاد میکنم ازش نترسید.

0