یادداشت فاطمه مجاب

زندگی در پیش رو
        پیرها تقصیری نکرده‌اند که همیشه آخرِ سر به زوال می‌افتند. من چندان دل خوشی از این قانونِ طبیعت ندارم. شنیدن حرف‌های آقای شارمت در مورد قطارها و ایستگاه‌ها و ساعت حرکت قطارها، خودش چیزی بود. مثل این که هنوز امیدوار بود قطار خوبی سوار شود و در ساعت مناسبی حرکت کند و خودش را نجات دهد، در حالی که خوب می‌دانست که به مقصد رسیده و کاری به جز پیاده‌شدن برایش نمانده.

- از متن کتاب -

چقدر حرف می‌زد این پسر، و چقدر شیرین بود! چقدر دیدش و روایتش از اون وضعیت داغونی که توش بود جالب بود! موقع خوندن کتاب خیلی پیش اومد که لبخندای تلخ بزنم :)
رفت جزو کتابای مورد علاقه‌م. هم‌ردیف ناتور دشت مثلا.

پ.ن. ممنون از خانم گلستان بابت ترجمه‌ی خوب و وفاداری‌شون به متن اصلی
      
2

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.