یادداشت طیبه اژه ای

                با اینا زمستونو سر میکنم! 

#خطر_لو_رفتن_داستان :))

وقتی موشهای دیگه در حال جمع کردن غذا برای زمستون هستن، فردریک صبح تا شب هیچ کاری نمیکنه، فقط نشسته و به قول خودش کلمات و رنگها و تصویرها رو توی ذهنش نگه میداره برای زمستون. وقتی زمستون میرسه اول همه چی خوب و خوش و خرمه، اما کم کم آذوقه ها تموم میشن و کسی دیگه دل و دماغ هیچکاری نداره، اینجاس که فردریک با حرف زدن از خورشید و خوندن شعر و غیره باعث میشه موشها گرم بشن و بتونن زمستون رو سر بکنن! 

مدعای کتاب اینه که میخواد تفاوتهای فردی و نیاز به مهارتهای مختلف رو در زندگی اجتماعی به بچه یاد بده
اما برای نشون دادن این مسئله چه لزومی داره فردریک هیییچ کار دیگه ای نکنه؟ (تاکیدم دقیقا روی این «هییییچ»ه!) این تصویر از کار فکری منو یاد یونان باستان میندازه، که افراد آزاد کار بدنی رو دون شأن خودشون میدونستن و فقط به کار فکری اهمیت میدادن. این برتری کار فکری بر بدنی رو در انتهای داستان هم میشه دید. کار فردریک (شاعر-اندیشمند-فیلسوف) از کار موشهای دیگه ارزشمندتر نشون داده شده

با همه ی این توصیفات به کتاب امتیاز بالایی میدم، هم بابت پایان غیرکلیشه ایش (اینکه برخلاف انتظار خواننده کار نکردن فردریک به تنبیه و پشیمانی و غیره ختم نمیشه)، هم بابت درگیر کردن ذهن، که این یعنی یه داستان فکریِ خوب
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.