یادداشت زهرا ابراهیمی

 مثل نهنگ نفس تازه می کنم
        مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم
داستان زندگی مستوره
بانوی ایرانی که در اوج رسیدن به خواسته هایش خدا دستش را می‌گیرد و گوشه ای می‌نشاند و می‌گوید بنشین و نفسی تازه کن و تاج مادری را روی سرش می‌گذارد.
نفسش بند می‌آید وقتی سیلی های روزگار یکی پس از دیگری صورت آفتاب مهتاب ندیده اش را نوازش می‌کند اما یاد می‌گیرد نهنگ باشد در زندگی و تازه کند دم و باز‌دم‌هایش را

کتاب را نتوانستم کامل بخوانم جزئیاتش برایم زیاد از حد بود و لی لی کنان جلو می‌رفتم. قلم نویسنده روان و گیراست اما پیازداغ داستان برای مخاطب های کم حوصله‌تر گاهی زیاد است.
این وسط من عاشق یوما شدم بیشتر از مستوره آنقدر که کتاب را که بستم دلم برایش تنگ شد.
      
2

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.