یادداشت
1401/10/1
روابط انسانی جزو مواردی ست که نویسندهها از آن طریق سعی دارند آثارشان را با کشف و شهودی در رابطه با کنش و واکنشهای آدمها با عمقی که اندازهاش بنابر پیچیدگیها و علت و معلولها مشخص میشوند به نگارش در آورند. «لنا اندرشون» سوئدی یکی از همان نویسندهها است. او در «تصرف عُدوانی» سعی بر آن داشت که دلایل انسانی را به سویی هدایت کند که درام با پرسشگری، تلاطم، انتظار و عشق چهارضلعی را تشکیل بدهند با آگاهی به اینکه انسان یا همان شخصیتهای اثرش دچار تغییراتی جهت سرنوشتی متفاوت شوند. «استر نیلسون» که زنی نویسنده و روشنفکر است بعنوان شخصیت مشترک در «تصرف عُدوانی» و «فعل بیوفایی» حضور دارد. شاید بتوان گفت این شخصیت در این دو روایت از نگاه نویسنده گاهی بعنوان قربانی و زمانی دیگر نجات یافته تلقی شده است تا شخصیت مقابلش که مستقیم با او روایت را پیش میبرد بتواند بنابر به کارکردهای رفتاری خود، این شخصیت را به ذات محرک اتفاقها و رویدادها به مخاطب معرفی کند. حال اهمیت حضور شخصیت «استر نیلسون» سبب شده است که «لنا اندرشون» در رمان «فعل بیوفایی» او را در مقابل ارتباطش با «اُلاف استن» جسورتر، عاشقتر و در مواقعی شکنندهتر نشان بدهد که از این تعریفها برای پایانبندی غیرمنتظره خود استفاده کند. ضرورت نمونه چنین ترفندهایی را در درام بیدرنگ میتوان در سینمای فرانسه پیدا کرد که لحظات اثر را مالامال از تنش، اضطراب، لذت و البته سرکشی میکنند. از سوی دیگر نویسنده در این رمانش کوشیده تا دادههای فلسفه جهان هستی و هویت انسانها با خرده پیرنگها به خدمت پیرنگ اصلی در آیند تا مرز بین امید و نا امیدی شکل واضحی به خود بگیرد. لذا با این روش، نویسنده با تعمدی مشخص از گفتمان بین نسلی فاصله گرفته تا طیف سنی آدمهای میانسال را که تجربههای بسیاری در زندگیشان داشتهاند را به چالش بکشد. مخاطب در این اثر بعنوان قاضی از نگاه نویسنده شناخته میشود تا بتواند اعمال و رفتار شخصیتها را مورد بررسی قرار داده و سپس در پایان نتیجه بگیرد که «استر نیلسون» مقصر بوده است یا «اُلاف استن»؟! یا آنکه آیا به واقع میتوان در پایان همچون پایان بندی « تصرف عُدوانی» یکی از آنها را قربانی و دیگری را نجات یافته خطاب کرد؟
16
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.