یادداشت نیما اکبرخانی
1401/4/28
خیلی وقت بود خاطرات جنگی نخوانده بودم و این یکی را رسما یک روزه بلعیدم. من دوست دارم این ژانر را این را بدانید پیش از اینکه قضاوتم را بخوانید. داستان آقای شیرازی هم از آن داستان های پر فراز و نشیب آدم های متولد دهه 30 شمسی در ایران است. پسر جوانی که می رود آمریکا و خلبان اف 5 می شود شاید آن سال ها یک درصد هم فکرش را نمی کرد روزی درگیر جنگ شود و با آن هواپیما واقعا مسلح برود اینطرف و آن طرف عملیات . احتمالا روحش هم خبر نداشت روزی بشود شکارچی هواپیماهای دشمن . کتاب ابعاد مختلفی دارد که هرکدام در جای خود حسابی قابل بحث و چک و چکانه است. من مجموعا دوستش داشتم و اینکه به باند بازی در نهاجا هم اشاره کرده و اطلاعات هم داده به نظر من بسیار شجاعانه و قابل تقدیر است. یک چنین حرف هایی خوب است که زده شود چرا که اگر گفته نشود هرگز زمینه ی رفع بستر بروز این مشکلات ایجاد نخواهد شد. قسمتی را هم که خیلی دوست داشتم آن موقعی بود که رفتند با شهید اردستانی رحمت الله علیه آن پل را بزنند. راوی تعریف می کرد که وقتی در راه بودیم برای بمباران پل به کنار هواپیمای شهید اردستانی رحمت الله علیه رفتم و نگاهش کردم دیدم در کابین هواپیما دارد سینه می زند !!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.