یادداشت علیرضا خشنود
1402/4/25
به نام خدا… ۶ روز دیگر وارد وارد پنجمین ماه سال ۱۴۰۲ میشویم. فقط ۲ کتاب از شروعِ سال تاکنون خواندهام. هر سال انگار دارد وضعیت بدتر میشود. این برای شما هم هست؟! بگذریم. کوری نوشته ژوزه ساراماگو آنقدر در بهخوان خواننده داشت که همین باعث شد کتاب را از قفسههایِ کتاب فروشیِ مشهد با ترجمه اسدالله امرایی خرید کنم. کتاب که میخوانم فارغ از هر مسئلهای دوست دارم خودِ کتاب را داشته باشم. میخواهم لحظه مطالعه کتاب را خط خطی کنم و هر کتابی که بیشتر خط خطی کردهام یعنی بیشتر به دلم چسپیده است. کتاب که مال خودم باشد باز هم ممکن است کتاب را بدست بگیرم و برگردم همان خط خطیها را بخوانم و آن نوشتههای دلچسبِ کتاب را باز برای خودم یادآوری کنم. بدون ِ کتابِ شخصی تا الان راهی که چنین شرایطی را برایم رقم برند پیدا نکردهام یا شاید من نیافتماش. شما راهی پیشنهاد دارید؟! کوریِ ترجمه امرایی نوشته روان و خوبی داشت اما آن چیزی که من میخواستم نبود هر چند کتاب بدی هم نبود. هر فردی میتواند به موضوعی علاقه داشته باشد و در راستای علاقهی خودش حرکت کند و این برای هر کس میتواند متفاوت باشد. ولی از اینکه کتابی را مطالعه کردهام که بسیاری از نویسندگان آن را توصیه میکنند، خوشحالم میکند. کتاب کوریام را کم خط خطی کردهام بخشهایی از این خط خطیهایِ کم برای شما: - لازم نیست به خود زحمت بدهی، امروز نوبت توست، فردا هم نوبت من میشود، معلوم نیست دست تقدیر چه چیزی برای ما مقدر کرده، کسی چه میداند، حق با شماست امروز صبح که از خانه بیرون زدم، کی فکرش را میکرد که چنین بلایی سرم بیاید. - ذهن اسیر اوهام میشود، مخصوصا وقتی جلوی دیوهایی که خود خلق کرده، زانو میزند. - یک دولت، یک سازمان، بدن آدم هم سازمان یافته است، تا زمانی زنده میماند که منظم باشد، مرگ حاصل بینظمی و از هم گسیختگی در این سازمان است، یک جامعه کور چه طور میتواند زنده بماند و خود را سازمان دهد، با سازماندهی خودش، سازماندهی چشم میخواهد، روی هوا که نمیشود سازماندهی کنیم. - آنچه واقعا ما را میکشد کوری است، ما جاودانه نیستیم و از مرگ نمیتوانیم بگریزیم، اما دست کم میتوانیم کور نباشیم، و کور نمیریم. - زن دکتر گفت گذشتن از کنار اجساد و ندیدنشان از رسوم دیرینه است. - دختر با عینک تیره پرسید آیا برخواهد خاست، زن دکتر گفت او نه، آنهایی که هنوز زندهاند بیشتر احتیاج دارند که برخیزند و برنمیخیزند، دکتر گفت ما نیمه مردهایم، زن دکتر گفت ضمناً نیمه جانیم. - زن دکتر گفت چه دنیایی شده، همه چیز برعکس است، علامتی که همواره نشانه مرگ بود، نماد زندگی میشود، دکتر گفت دستهایی هست که قادر به این کار و کارهای مهمتری است. - چرا ما کور شدیم. نمیدانم. شاید روزی سر در بیاوریم. میخواهی بدانی، چه فکری میکنم، بگو، فکر نمیکنم که کور شدیم، ما کور هستیم کوری که میبیند، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند. #کتاب_کوری #ژوزه_ساراماگو #اسدالله_امرایی ۲۵ تیرماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۴:۳۰ کتابخانه آبشار اندیشه گراش
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.