یادداشت شراره
1402/11/13
از اونجایی که آبلوموف رو تازه تموم کردم به نظرم اومد پایان این داستان یه جورایی پاسخی به آبلوموفیسم بود... امابیشتر از همه یاد این جمله نیچه افتادم: کسی که در زندگی خود چرائی برای زیستن داشته باشد هر چگونگی را پشت سر میگذارد... (هیچوقت برایم مهم نبوده که اسم یک مفتی یا وزیر را بدانم من به کل از این ماجرا بی خبرم و فکر میکنم در مجموع کسانی که در کارهای همگانی دخالت میکنند معمولا عاقبت بدی پیدا میکنند و سزاوار سرنوشتشان هستند من به سرنوشت کنستانتینوپل گوش نمیدهم همینقدر که میوه های باغم را آنجا بفروشم راضیم...) این بی توجهی و بی تفاوتی درسته؟ شاید کمی باعث آرامش بشه اما باعث ظلم ظالم هم میشه چون تو به اعمالش بی تفاوتی...حالا کدوم مهمتره آرامش شخصی و تحمل رنج یا به هم زدن آرامش و اعتراض به ظلم با علم به اینکه دنیا جای بهتری نخواهد شد چون ظالم دیگری به قدرت خواهد رسید...هیچ کاری نکردن و سکوت! یا انجام عملی برای مقابله با ظلم؟!... جملهای از کتاب: اما اصلا این زمین برای چه به وجود آمده؟ برای دیوانه کردن ما -تو فکر میکنی که برای همیشه انسان ها مثل امروز همدیگر را قتل عام خواهند کرد ؟ همیشه دروغگو ،خیانتکار ،ناسپاس،دزد،ضعیف،آبزیرکاه،بزدل،بدگو، شکم پرست، باده خوار خسیس، جاه طلب، حسود، خون خوار، تحمت زن، هوسران، کهنه پرست، ریاکار و احمق باقی خواهند ماند؟ -قبول داری که هر جا باز کبوتری یافت شکارش میکند؟ -البته -خب اگر بازها همیشه طبیعت خود را حفظ میکنند پس چطور گمان میکنی که انسان تغییر خواهد کرد؟ -اینجا اختلاف عمیقی وجود دارد به دلیل آزادی خواسته کار مارا از شرارت های بزرگ، کسالت ،فساد و تنگدستی حفظ میکند به نظر میرسد این پیر مرد خوب نسبت به آن شش پادشاه ...آینده بهتری برای خود دستو پا کرده باشد (باید کتابو بخونید تا متوجه بشید) انسان به دنیا نمیاید تا استراحت کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.