یادداشت Soli

Soli

Soli

1404/4/16

        از کتاب:
پروانه داشت اشک‌هایش را با پشت دست پاک می‌کرد: «آبادان آزاد موند، ولی چه سخت، چه طاقت‌فرسا! همه‌چیز عین یه کابوس بود، عین تب و لرز تو یه شب توفانی. خوش به حال اون‌هایی که در کمال بیداری خوابیدند!»
صدای خشک مردی را از طرف چپ شنید: «اون‌ها نخوابیدن، خانوم. اون‌ها بیدار موندن تا بقیه راحت بخوابن.»
انگار توی باغ حرف می‌زد. صدایش همراه برگ‌ها می‌آمد و همراه باد: «فقط مرده‌ها هستن که می‌خوابن. به شهدای ما نگین مرده. نورانی نمرده، سعید و حسین و بهنام و علی کبابی زنده‌ن.»
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.