یادداشت سید عرفان
1403/10/23
هوا ابری است. از آن ابرهای قرمز که دل پری دارند و کافیست بگویی: هر چه میخواهد دل تنگت بگو تا ساعت ها بِبارَد و بِبارَد و بِبارَد. حدودای ساعت هفت بعدازظهر یک زمستان سرد همه چیز آماده است برای قدم رنجه نمودن برف بر زمینِ میزبان خیابانی در مرکز شهر مملو از نور و هُرم گرمایی که سرما را از یاد می برد نسبتا شلوغ و پر رفت و آمد عشقی خفیف در جریان است کافه ای با رنگ و لعاب مدرن ترجیحا تاریک نیست و نور مناسبی دارد میزی که مشرف به سمت پیاده رو بیرون از کافه است و لذت تماشا را دو چندان کرده است عاشق بوی قهوه ام اما به مزاجم سازگار نیست قهوه :معشوقی با بوی خوش و موهای خرمایی رنگ اما بد خلق و مضطرب به ناچار دمنوشی از شوق، دلبستگی، سرخوشی و کمی نبات روبرویم احمد اخوت نشسته است از خاطرات کتابی حرف می زند با عشقی سرشار با هم به همه جا سفر کردیم بدون تشریفات مفصل و پردردسر برای عزیمت به سفرهای دور و دراز خارجی. به کتابخانه شکسپیر و شرکا به منزل ویرجینیا وولف به صرف کتاب و کتابخوانی به حاشیه نویسی های غم انگیز آدم ها در کتاب ها به خاطرات جامانده در بین کتاب ها به وعده و قرارهای تنظیم شده ای که در لا به لای صفحات کتاب ها دیر کردند و به سر قرار نرسیدند در همان کافه همان خیابان نسبتا شلوغ همان هوای ابری برف هم شروع به باریدن کرد... احمد اخوت فوق العاده است. دوم دی چهارصد و سه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.