یادداشت نرجس درزاده
1404/4/1
نوع بشر یا ضد نوع بشر روبر آنتلم همسر مارگریت دوراس است که از طرف گشتاپو دستگیر می شود و به اردوگاه نازی ها فرستاده می شود. آنتلم در این کتاب فاصله می گیرد از خود،کاپوها (ماموران اردوگاه نازی) و اسیران و به بیان خاطرات یا گذشته ی زنده ی خود از اردوگاه می پردازد. و آنقدر این با فاصله نوشتن او زیاد است که تو سرمای کلمات این کتاب را حس می کنی. آنتلم به دنبال قضاوت و سانتی مانتالیسم نیست او جریان را چنانکه با خود عهد بسته و از مردمک چشمانش گذشته است،نوشته است. او در جایی می گوید: شاید آن ها ما را،نوع انسان را شکنجه دهند،اما نمی توانند انسان را تغییر دهند. گرسنگی اول چیزی ست که او در اردوگاه مرگ با او روبه رو می شود.هویت انسانی تقلیل می یابد،آن ها حتی قادر به رفع نیازهای اولیه خود نیستند،انسان هر لحظه در معرض حیوان شدن قرار می گیرد.انسانی از دست رفته،مسخ شده مثل گرگورسامسای کافکا. انسان این جا چیزی نیست جز یک پوست برهنه،به تعبیر مالاپارته: ((پرچم انسان ها را از پوست ساخته اند)) حالا آن ها برای خوراک،برای زنده ماندن می جنگند.روح انسانی به لکنت می افتد،آن ها طرد شده اند.خدایان اما آن ها را طرد نکرده اند،بل این هم نوع آن ها،یعنی انسان است که آن ها را طرد کرده. آنتلم تمام این وقایع را از سر می گذراند و بازهم یقین دارد که انسان،انسان باقی می ماند. در آن طرف مرزها اما مارگریت دوراس به انتظار نشسته است،به انتظار روبر که خود در کتاب اش با عنوان درد او را "ل "می نامد،تا زمانی که روبر که حال تنها بدل به یک پوست شده است،باز می گردد. این دو کتاب مکمل هم هستند و یکدیگر را کامل می کنند.،روبر در اسارت و دوراس به انتظار. و در کنار این کتاب ها کتاب باقی مانده های آشویتس از آگامبن بسیار مهم و خواندنی ست.کتابی که درباره ی آن ها یعنی تسلیم شده ها و بازماندگان اردوگاه های نازی و بیشتر آشویتس نوشته شده است و شرح دقیقی در مورد زخم ی که اردوگاه های نازی بر بشریت نهاده ارائه می دهد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.