یادداشت امیرمهدی جمشیدیها
1404/3/31
همینطوری آخرشبی، وسط مرور خاطرهها، گوشیِ بددست قدیمیام را روشن کردم بهش ور بروم، چشمم خورد به اپ بهخوان. دیدم در این وانفسا (که مرگ هم بر اسرائیل)، حالا که اینترنت ملّیست و دست آدم از گودریدز کوتاه، میتوانم در بهخوان ثبت کنم کتابی را که امروز تمام کردم. چندخطی هم مینویسم برایش. از عنوان و زیرعنوان پیداست از چه چیز و چه دورهای حرف میزند: فلسفه در آلمان، در نیمهی دوم قرن نوزدهم، یا دقیقترش از ۱۸۴۰، حدوداً ده سالی بعدِ مرگ هگل، تا ۱۹۰۰. به این معنی، کتاب در دستهی کتابهای «تاریخ فلسفه» میگنجد، اما فرق دارد با روال معمول در باقی کتابهای این دسته. رسم است متفکرها را و ایدههای هرکدام را به ترتیب زمانی پشتسرهم ردیف میکنند و این میشود تاریخ فلسفه، ولی بیزر بهجای اینکه متفکرمحور پیش برود، موضوعمحور، یا، دقیقتر اگر بگوییم، مناقشهمحور پیش میرود: پرسشی را میگذارد وسط، زمینه و علل فلسفی و سیاسی و اجتماعی شکل گرفتنش را طرح میکند و بعد، پاسخهای مختلفِ اینوری و آنوری اهالی فلسفهی آن زمانه (۱۸۴۰ـ۱۹۰۰) به آن پرسشها را میآورد و سرشان بحث میکند. متن کتاب پر از ارجاع به منابع دستاول است، با تسلط ستودنی بیزر بر منابع. مزیّت دیگر کار هم دست گذاشتن روی صداهایی کمتر شنیدهشده و فیلسوفهاییست که کمتر اسم در کردهاند. دورهای که بیزر رویش دست گذاشته، دورهایست در تاریخ فلسفه که کمتر به آن توجه شده، چه در ایران و چه در جهان، و ازقضا دورهی بسیار مهمیست. هگل مُرده، فلسفهی نظرورزانهی ایدئالیسم آلمانی کموبیش به آخر خط رسیده، علوم تجربی، خصوصاً روانشناسی، شدیداً درحال پیشرفتند، اوضاع سیاسیـاجتماعیِ اروپا شلوغپلوغ است، آرامآرام تردیدهای جدی دارد به ایدهی روشنگری و اندیشهی ترقی (The Idea of Progress) وارد میشود، و خلاصه اوضاع بحرانیست. فلسفه هم در این نیمقرن اوضاعی بحرانی دارد. اولینِ بحرانهایی هم که پیشروی فلسفه است «بحران هویت فلسفی»ست: با پیشرفت علوم، دیگر چه نیازی به فلسفه داریم؟ فلسفه اصلاً به چه دردی میخورد؟ روش و موضوع و هدف فلسفه چیست؟ بعد از بحث دربارهی این بحران، بیزر چهار مناقشهی دیگر را هم طرح میکند و هرکدام را جداگانه و مفصل در یک فصل باز میکند: مناقشهی مادهباوری (همهچیز ماده است؟)؛ مناقشهی «نخواهیم دانست» (علم تجربی یا شناخت تجربی محدودیت دارد یا ندارد؟)؛ مناقشهی تاریخگرایی (استقلال تاریخ و علوم تاریخی (GeistesWissenschaften) توأمان از زیر یوغ فلسفه و علوم تجربی)؛ و مناقشهی بدبینی (زندگی ارزش زیستن دارد؟ بودن یا نبودن؟ نبودن؟). پا گرفتن جامعهشناسی، جامعهشناسی کلاسیک، بالأخص جامعهشناسی کلاسیک و اولیهی آلمانی، یعنی کارهای وبر و زیمل، به یک معنی ریشه در همین زمینه و زمانه دارد. من هم برای همین به سراغش رفتم در اصل و کتاب عمیقاً برایم راهگشا بود و تلقّی تازهای از آن زمینه و زمانه برایم ایجاد کرد. فقط یک کتاب دیگر میشناسم در فارسی که به این دوره پرداخته: «از هگل تا نیچه»ی کارل لوویت. حسن مرتضوی ترجمهاش کرده و نایاب است. خود بیزر هم در مقدمهی کتاب از آن حرف میزند و نقدهایی را که به آن وارد است میگوید. از استاد نازنینی قرضش گرفتهام و امید که عمری باشد تا اینیکی را هم بهزودی بخوانم. جا دارد بگویم دستوپنجهات درد نکند آقای بیزر (یا بایزر، که یحتمل تلفظ درستتر این دومیست). طوری کتاب نوشتهای آدم حظّ میکند از این انسجام و دقت و ظرافت. تخصص این آقای بیزر همین فلسفهی آلمانیست و همهی همّ پژوهشی و علمی و آکادمیکش متمرکز است روی فلسفهی آلمانی. دلبری میکنند اینها که تمرکز میکنند روی تکهای خاص از گسترهی عظیم دانش آدمیزادی و تکتک کارها و مقالهها و کتابهایشان در ربطونسبتی معنیدار باهم است. بیزر دربارهی دورهی کانت تا فیشته کتاب دارد، دربارهی هگل کتاب دارد، دربارهی رمانتیسیسم اولیه/ینا کتاب دارد، دربارهی زیباییشناسی آلمانی کتاب دارد، خود این کتاب هم که هست، و تازه اینها فقط آنهاییست که به فارسی ترجمه شده. امروز با مصیبت و پروکسی توانستم چند دقیقهای وصل شوم به تلگرام، کتاب جدیدش را که همین چند ماه پیش چاپ کرده دانلود کنم از یک بات دانلود کتاب: «پوزیتیویسم آلمانی اولیه». چقدر میتواند کتابهای یک نویسنده خواندنی باشد؟ و نباید ناگفته باقی گذاشت این را که اگر ترجمهی درجهیک سید مسعود آذرفام نبود، یحتمل کتاب، اینقدری که حالا من را گرفته، نمیگرفت. دستوپنجهی تو هم درد نکند سید مسعود آذرفام که دقیق و روان و تروتمیز و یکدست ترجمه کردهای کتاب را. دردوبلایت بخورد توی سر آنها که کتابهای مهم را برمیدارند و با ترجمهی بد تحویل جامعهی علومانسانی ایران میدهند، مثلاً مترجمی متأسفانه نامآشنا و ترجمهاش از کتاب دیگری که اینروزها همزمان با خواندن «پس از هگل» خواندم: «فلسفهی قارهایِ» سایمون کریچلی. شاید سؤال پیش بیاید که چه ربطی دارد خواندن این کتاب به احوال اینروزها، که خب جواب دارم برایش ولی جایش اینجا نیست. تهران ماندهام فعلاً. امشب صدا نمیآید. وقت خوابیدن است. باز هم مرگ بر اسرائیل.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.