یادداشت مرضیه دانایی
1401/9/5
داستانِ یک زندگیِ پربرکت! شاید اگه کونیکو در نوجوانی از پیرزن فالگیرِ "اشیا" میشنید که توی خطهای کفِ دستش ازدواج با یک مردِ ایرانی و مهاجرت به قلب خاورمیانه را دیده، از ته دل میخندید، گونههایش از شرمی دخترانه سرخ میشد و باور نمیکرد، چه بسا خیلی شبها در سکوت و تاریکیِ خانهاش، وقتی هواپیماهای بدجنس عراقی بالای سر شهر پرواز میکردند از خودش پرسیده باشد که اصلا چی شد که این طوری شد؟! چرا من به جای کوبه، تهرانم؟ جوابش هرچه هست، از عشق نشات میگیرد و از برکت. برکت عشق نجیبانهی جوانِ مومن انقلابی به دخترک باحیای ژاپنی! "مهاجر سرزمین آفتاب" داستان یک عشقِ به وصال رسیده با پایان خوش است، دختری که در میان تعجب و خشم خانوادهی متعصب ژاپنی، قبول میکند که با یک ایرانیِ مسلمان ازدواج کند و نه تنها خانوادهاش، بلکه تمامِ گذشتهاش را در ژاپن جا بگذارد و راهیِ یک کشور ناشناخته شود؛ کشوری که زنانش بایستی موهایشان را بپوشانند و تا پایان عمر از خوردن شراب و گوشت خوک محروم باشند! با این همه، کونیکو زندکی جدیدش را عاشقانه دوست دارد و یک انقلابی به تمام معناست! در تمام روزهای انقلاب پا به پای زنان ایرانی میجنگد، داراییاش را میبخشد، با اشتیاق به دیدار امام خمینی میرود و مادرِ شهید میشود! باید دوباره تاکید کنم که کتاب، داستانِ زندگیِ یک زنِ ژاپنیست! من همیشه به نقشهای مکمل بیشتر از نقش اصلی دقت میکنم، برایم جذابترند. نقش مکمل این کتاب، همسر کونیکو، آقای اسدالله باباییاست. یک مومن واقعی که ثروتش را به راحتی میبخشد و هیچ نیازمندی را ناامید نمیکند. این آدمهای گمنام تاریخ که کارهای بزرگ کردهاند بدون این که نامهای بزرگ داشته باشند خیلی عزیزند، اینها هرازگاهی یادمان میآورند که چقدر راههای مختلف هست برای دردانهی خدا بودن! شاید برای همین دردانه بودن است که خدا این سلیمانِ گشادهدست را به سبا خانمِ محجوب و دوستداشتنی رسانده. کتاب از آنهاییست که نمیتوانید زمین بگذارید، کمحجم و خوشخوان است و وقتی صفحهی آخر را ورق میزنید، حتما با خودتان میگویید کاش سبا خانم بیشتر میگفت از این زندگیِ پرثمر. اما تا همانجا هم حسابی خواندنی و دیدنیاست، کتاب را شدیدا پیشنهاد میکنم، مطمئن باشید زندگینامه تنها مادرِ شهیدِ ژاپنی، ارزش خواندن، خواندن و چندباره خواندن را دارد
17
(0/1000)
سیده مریم طیار هشجین
1401/9/5
0