یادداشت narjes bt
1401/2/10
گاهی دست سرنوشت، دست تو را میگیرد و می اندازدت به جایی که نباید. جایی که انتظارش را نداشتی. جایی که نمیدانی از پسِ اتفاقِ درونش بر میآیی یا نه. برتی هم همینطور بود. او قرار نبود جاسوس باشد. فقط میخواست پیغام رسانی شجاع باشد. اما سرنوشت دست او را را گرفت و به جایی دور تر از خیالش برد. جایی که باید جاسوسی می کرد. جایی که باید با کشف رازی، سرنوشت مردم لندن را تغییر میداد... موضوع کتاب جدید و دوستداشتنی بود. جزو کتاب های جنگجهانی بود که زیاد در موردش خوانده ام. اما با نگاهی متفاوت به ان میپرداخت که به نظرم کمتر جایی به آن اشاره شده. این که داستان از زاویه دید برتی بود، خوب بود. زیرا ما پایمان را در کفش او میگذاشتیم و در تمام فراز و نشیب ها همراهش میشدیم. البته اگر از زاویه دید سوم شخص هم بود، بد نمیشد. زیرا میتوانستیم به همه ی اتفاقات احاطه داشته باشیم. اما این مشکل آنقدر کوچک است که میتوان بخشیدش. شروع داستان خیلی جذاب بود و ما را فضای داستان و اتفاقاتی که قرار بود بیفتد آشنا میكرد. اينكه از همان صفحه ي اول شروع به توصیف های زیبایش کرده بود، قطعا خواننده را جذب خود می کند. پیرنگ خوبی داشت. گره هایش هیچگاه آنقدر بزرگ نشدند که خواننده را خسته کنند و هیچ گاه هم انقدر کوتاه نبودند که خواننده در حاله ای از ابهام بماند. نقطه ی اوجش هم توصیف بسیار خوب و قوی ای داشت. زیرا کاملا می توانستیم آن فضای پر هیجان و متشنج را درک کنیم. اینکه در اول هر فصل، جمله ای از شرلوک هلمز نوشته بود، باعث میشد خواننده بیشتر ترغیب شود و برود ادامه ی داستان را بخواند و این خیلی جذاب بود. شخصیت ها به خوبی توصیف شده بودند و خواننده میتوانست به خوبی با آنها ارتباط برقرار کند. از آنجایی که داستان از زبان برتی بود، ما بیشتر ميتوانستيم با او همراهي كنيم. ما با ویژگی های درونی برتی در طول داستان آشنا می شدیم اما بهتر بود نویسنده بیشتر، از صفات ظاهری اش بگوید، زیرا با آنها آشناییت زیادی نداشتیم و من به شخصه فقط می توانستم عکسِ پسرکِ روی کتاب را تصور کنم. پایان داستان تاثیر گذار و خوب بود و باز رها نشده بود و طوری بود که خواننده نمی خواست داستان تمام شود. در کل این کتاب را دوست داشتم و بعد از خواندنش علاقه ی بیشتری به خواندن در مورد جنگ جهانی پیدا کردم... :)
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.