یادداشت سید حسین مرکبی
1400/10/28
کتاب خدا و شر اثر مایکل پترسون با ترجمهی نسبتا خوب حسن قنبری، درسنامهای است پیرامون مسئلهی شر که نخستین بار در سال 1977 در مقالهای توسط جی. ال. مککی مطرح شد. این کتاب در هفت فصل به مسئلهی منطقی و قرینهای شر و همچنین تئودیسهها و شر وجودی میپردازد. لحن کتاب اندکی (شاید ۲۰٪) کشیشوار است و میتوانید تشخیص بدهید که از پایگاه خداباوری نوشته شده اما از نگاه من نمرهی قبولی را در بیطرفی و طرح کامل ادعاهایی که خود با آن مخالف است، میگیرد. مککی به عنوان آغازگر بحث، در مقالهاش ادعا میکند باور همزمان به دو گزارهی: (۱) وجود خدایی توانا و دانا و نیکخواه و (۲) وجود شر، یک باور متناقض است و از آنجا که همهی ما شرور را میشناسیم و با آنها سر و کار داریم، نتیجه میگیرد خداباوری به لحاظ منطقی ناممکن است. ماجرا از اینجا یعنی «مسئلهی منطقی شر» آغاز میشود. پس از نزدیک یک دهه، پلانتینگا پاسخ بسندهای به او میدهد که موجب میشود مسئلهی منطقی شر عملا به خاک سپرده شود. اما داستان به پایان نمیرسد و نوبت به «مسئلهی قرینهای شر» میرسد که میگوید: به همان اندازه که شرور در جهان کنونی ما دیده میشوند به همان اندازه وجود خداوند دانا و توانا و نیکخواه نامحتمل است. باز هم این پلانتینگاست که به نبرد این استدلال میرود و آن را تا اندازهی زیادی بیاثر میسازد. گرچه واقعا به زحمت میافتد و ناچار میشود با چینش مقدمات فراوان اولا اثبات کند که قدرت خداوند به «هر» چیز ممکنی تعلق نمیگیرد بلکه خداوند تنها میتواند برخی «ممکنات» را بیافریند و ثانیا برای رها کردن یقهی خداباوران از مشت خداناباوران در پایان این بحث، ناگزیر میشود احتمال دهد همهی شرور طبیعی نیز برآمده از شرور اخلاقی باشند. یعنی این احتمال را منتفی نمیداند که مثلا زمینلرزهای که در آن عدهای انسان و حتی حیوان بیگناه زجرکش میشوند یک شر اخلاقی برآمده از اختیار موجودات مختار باشد! او البته گزارهی پیش را ثابت نمیداند بلکه میگوید اگر کسی بخواهد اثبات کند حجم شرور در جهان با احتمال وجود خدا نسبت عکس دارد اول باید «ثابت کند» شرور طبیعی، اخلاقی نیستند. چون پیشتر توانسته بود ثابت کند خداوند را نمیتوان در مورد شرور اخلاقی سرزنش کرد. فصل پنجم کتاب به شر گزاف اختصاص دارد. شری که به نظر نمیرسد هیچ دلیل و حکمتی داشته باشد و شر بزرگتری را دفع یا خیر بزرگتری را جلب کند. عمدهی دفاع خداباوران در این فصل، بر این گزاره متکی است که ما حتی اگر بتوانیم شر بودن شری را تشخیص دهیم، گزاف بودنش را نمیتوانیم تشخیص دهیم. یعنی ما میتوانیم مفهوم شر گزاف را تصور کنیم اما نمیتوانیم با قطعیت بگوییم یک شر حتما گزاف است. فصل ششم به تئودیسهها میپردازد و به عنوان مثال تئودیسههای آگوستین، لایبنیتس، جان هیک و آلفرد نورث وایتهد را مطرح میکند. آگوستین همچون همهی متکلمان نوافلاطونی ما اعتقاد داشته شر عدمی است. این معنا تا جایی بسط مییابد که برخی شر را به «تناهی» معنا میکنند و میگویند هرگونه تناهی در هر یک از ابعاد وجود، شر است و سپس نتیجه میگیرند «امکان شر است». یعنی هر چیزی غیر از واجب الوجود بالذات از آن جهت که در مرتبهای از وجود خود متناهی است، شر است. به هر رو آگوستین دلخوش است که در پایان همه چیز از نگاه خداوند در کنار یکدیگر زیباست. لایبنیتس از جای دیگری آغاز میکند و میگوید اگر ما با مقدمات عقلی پذیرفتیم که خدای سراسر توانای دانای نیکخواه وجود دارد، آنگاه هنگامی که با شر رو به رو میشویم باید به لحاظ عقلی تصدیق کنیم که ناگزیر، این شر، دافع شری بزرگتر یا جلبکنندهی خیری دیگر است و بیسبب نیست. زیباترین و پربارترین بخش کتاب برای من تئودیسهی جان هیک بود که خود اقتباسی است از تئودیسهی ایرنائوس. وی میگوید جهان «باید» بیخدا به نظر برسد تا فاعلهای اخلاقی بتوانند با «آزادی» میان خیر و شر انتخاب کنند. زیرا اگر حجاب معرفتی میان خدا و انسان برداشته شود، اختیار نیز بیمعنا خواهد شد و همگان برای منافعی که متوجه آنهاست دست به کارهای اخلاقی خواهند زد نه برای خود اخلاق. هیک و ایرنائوس همچون برخی عرفای ما قائل به نجات عام هستند یعنی همهی آفریدگان در مسیری گرچه طولانی به شادکامی خواهد رسید و حجابها از پیش چشمشان برداشته خواهد شد و در پایان هیچ بخشی از هستی تباه نخواهد شد. اگر رنج و آتشی نیز هست در خدمت شادی و شادکامی و بهشت و مسیری برای آن است. همانگونه که امام خمینی (از آن جهت که یک عارف نظری است) میگوید:«جهنم راه بهشت است (صحیفهی امام، ج۱۲، ۱۳۵۹/۴/۱۵)». سپس نوبت میرسد به تئودیسهی وایتهد و الهیدانان پویشی که میگویند خداوند گرچه به انتخابهای شر فاعلهای اخلاقی احترام میگذارد و آنها را محو نمیکند اما پس از وقوع هر شر، بار دیگر راههایی را برای انتخاب دوباره پیش روی آفریدگان مینهد. الهیدانان پویشی میگویند خداوند نیز با تجربهی مخلوقاتش فربه میشود و مخلوقات نه معلومات خداوند بلکه خود علم خداوند هستند. فصل پایانی قرار است به شر وجودی بپردازد و به وارون شش فصل پیش کاری به جنبهی نظری شر نداشته باشد. اما به این روش پایبند نمیماند و چندی نمیگذرد که میخواهد با p آنگاه q ثابت کند شما نمیتوانید به وجود شر اعتقاد داشته باشید! از این منش در فصل پایانی خوشم نیامد. البته موضوعات نظری که در این فصل مطرح میشود قابل اعتناست اما دیگر حرفی از شر وجودی در میان نیست و به مباحث نظری بازگشتهایم. همچنین وقتی در تکهای از بحث به نظر میرسد طرفداران شر در حال غلبه هستند، نویسنده محترمانه اما با طعنه میگوید اگر کسی چنین استدلالی را مطرح کند و واقعا بپذیرد باید از او پرسید پس چرا خودکشی نمیکنی؟! اینکه پس از باخت در بحث، از طرف برنده بخواهی برای اثبات اعتقادت به این مبحث نظری باید خودکشی کنی، کمی غیرمنطقی به نظر میرسد!
14
(0/1000)
نظرات
1400/10/29
بسیار یادداشت خوب و مفصلی بود :") مسئله شر اهمیت قابل توجهی دارد. به طرز جالبی اشتراک میان آنچه شما از آگوستین نقل کردید (عدمی بودت شر) و دفاعیات فیلسوفان مسلمان دیدم، شاید آگوستین از آنجایی که متقدم است بر مسلمانان تاثیر گذاشته، شاید این اشتراک بخاطر منشا یونانی مشترک بودهاند، نمیدانم... شما بگویید.
0
1400/10/29
بله، البته موضوع به این سادگیها نیست. مثلا در خود مثنوی، به عنوان یکی از رنگارنگترین گنجینههای مفاهیم عرفانی، که در فاصلهی سهروردی تا صدرا در یکی از مرتفعترین دورانهای حکمت ما شکل گرفته، تکیه تنها بر عدمی بودن شر نیست بلکه در فرازهایی پرشمار از آن شباهتهای فراوانی با مفاهیم زیباییشناختی آگوستینی و نجات عام ایرنائوسی دیده میشود. و اینها مثل همیشه همه پاورقیهایی هستند بر افلاطون. من هنوز هیچ حکیم ریز یا درشت مسلمانی را نمیشناسم که از سایهی افلاطون گریخته باشد.
0
1400/10/30
تعبیر از وایتهد است که میگوید تاریخ ۲۰۰۰ سالهی فلسفه، پاورقی بر فلسفهی افلاطون است.
0
1400/10/29
0