یادداشت ریحانه عارفنژاد
قم یکی از شهرهاییست که بیشترین شهدا را در طول دفاع مقدس، تقدیم کرد. قبلا کمتر به این فکر کرده بودم که شهرم در آن هشتسال، چه حال و هوایی داشته است. خیابانهایش چه شکلی بودهاند و مردمش چطور روزهای سخت جنگ را میگذراندند. یکی از دلایلی که باعث شد در خرید و خواندن "ستاره" شک نکنم، همین بود: مکان داستان قم بود و زمانش هم روزهای جنگ تحمیلی. ستاره، دختر نوجوانیست که در اوج نوجوانی و بحرانهایش، گرفتار مشکلات زیادی است. انگار والدینش او را نمیبینند و نمیفهمند. هر روز جملاتی مثل این را میشنود: "قد بلند کرده، عقلش که بزرگ نشده!" کسی درک درستی از او و دنیایش ندارد. شاید اگر او پسر بود، همهچیز بهتر میشد. مشکلات خانوادگی یکطرف، اخبار جنگ همهچیز را پیچیدهتر میکند. نگرانی از جبههها و آشناهای رزمنده و همینطور گمشدن داماد خانواده در خط، هرکدام به نحوی فشار روی ستاره را بیشتر میکنند. شبهای بیستاره، روایت روزهای پر فراز و نشیب این دختر است. مواجهشدن با خیابانهایی که از آنها عبور کردهام و مکانهایی که میشناسم، برایم بسیار جذاب بود. داستان ریتم سریع و کشش خوبی داشت، هرچند که از نظرم دز عاشقانه ماجرا میتوانست کمتر باشد. توجه زیاد ستاره به مسعود، نقشه کشیدن برای جلب توجه او و نوشتن نامهٔ عاشقانه میتوانستند جای خود را به مشغلههای دیگری بدهند. در کل، اگر دنبال کتابی با حال و هوای نوجوانی و جنگ هستید روزهای بیستاره منتظر شماست. شاید دوست داشتید بعد از خواندنش، زیر یک پتوی هواکشدار قایمشوید و نظرتان را با انگشت روی هوا بنویسید!
1
(0/1000)