یادداشت طناز
1403/10/3
«وقتی حس می کردی دنیا تاریک و ترسناک است عشق میتوانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده میتوانست کمی از دردت بکاهد؛ زیبایی میتوانست ترست را سوراخ سوراخ کند. » «زندگی مجموعهای از لحظات خوب و بده، تا خوده لحظه مرگت که میشه گفت یه لحظهٔ بده. عشق اینو تغییر نمیده. » «همه تو زندگیشون مشکل دارن، بعضی وقتا فکر کردن درباره مشکلات بقیه تقریباً آرامش بخشه.» «برای پدر و مادرم که گواهی بر دست قدرتمند گرچه رباتی سرنوشتند» «دخترک ساده چشم براقی که عاشق پایان خوش بود سرانجام تکه پاره شده و عینک خوش بینی اش هم زیر پا الگدمال شده بود.» « هر لحظه از هر روز در حالی که بقیه مردم دنیا با گامهای بلند پیش میرفتند، من سکندری میخوردم و عقب می ماندم.» «شادی همیشه بهترین بود ولی یک شادی عاشق با هیچ چیز قابل مقایسه نبود. یک جورهایی بیشتر خودش میشد بی پرواتر بامزه تر خنگول تر باهوشتر، مهربان تر عشق بهترین دوست مرا از درون روشن میکرد و حتی اگر تک تک دلشکستگی هایش واقعاً تخریب کننده ،بودند هرگز باعث نمیشدند از دنیا کناره گیری کند. هربار دوباره عاشق میشد حس میکردی شادی اش دارد لبریز میشود» «من زمینه را برای شکسته شدن دلم فراهم کرده بودم و اکنون حس میکردم فقط باید خود را آماده میکردم و منتظر میماندم ضربه فرود بیاید.» «اینجوری نیست که اتفاقات بد انقدر زندگیت رو سوراخ سوراخ کنن که عمق گودالش باعث شه هیچ خوبی ای به اندازه کافی بزرگ نباشه که دوباره خوشحالت کنه هر چقدر هم اتفاقات مزخرف بیفته همیشه گلهای وحشی هم وجود دارن همیشه باد و طوفان توی جنگل و نور آفتاب روی موجها وجود داره.» «همیشه حس میکردم پایانهای خوش کتابها مثل یک آغاز نو هستند، ولی برای من اینطور نبود پایان خوش من زنجیره ای از خوشیهای فعلی متصل به هم بود که نه فقط به یک سال گذشته بلکه به سی سال گذشته بر می گشت. مال من قبلاً آغاز شده بود و برای همین امروز نه یک پایان بود و نه یک آغاز. فقط یک روز خوب دیگر بود یک روز عالی یک «خوش و خرم فعلی»، آنقدر گسترده و عمیق که میدانستم - یا در واقع باور داشتم - نیازی نیست نگران فردا باشم» مدت طولانی دلم میخواست این کتابو بخونم و توقع خودمو ازش خیلی بالا برده بودم و همش منتظر یه چیز خاص و خفن بودم در صورتی که یه رمان حال خوب کن معمولی بود و اگر ازش توقع الکی نداشتم ازش بیشتر لذت میبردم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.