یادداشت
1401/12/15
کلاریس، زن خانهداری هست که دچار روزمرگیهای خونه شده... شوهرش،آرتوش به علایق و حرفهای اون بیتوجهه و علاقه شدیدی به افکار چپگرایانه داره. خواهرش، آلیس که آرزوی ازدواج رو تو سرش میپرورونه شخصیتی هست که همیشه با رفتارهاش کلاریس رو شرمنده میکنه و مادرش معمولاً طرف اون رو میگیره. پسرش، آرمن هم با دختر همسایه جدیدشون رابطه برقرار میکنه و توی یک نامهای که به امیلی، دختر همسایه نوشته نسبت به مادرش اظهار نفرت کرده. اما داستان اصلی با وارد شدن همسایه جدید، امیل سیمونیان و مادرش و دخترش امیلی شروع میشه. کلاریس که احساس کمبودهای عاطفی رو تو زندگی شخصیش با آرتوش حس میکنه به توجهها و اظهارات مثبت امیل واکنش مثبت نشون میده و کمکم احساس وابستگی احساسی بهش پیدا میکنه اما امیل در انتها با کس دیگری قرار ازدواج میذاره و بعد هم به تهران میره. آلیس هم ازدواج میکنه و تغییراتی تو زندگی ملالآور کلاریس ایجاد میشه. از جمله زندگی کردن مادرش با اونها و شروع فعالیت خود کلاریس در رابطه با حقوق زنان در کنار خانم نوراللهی. داستان ریتم منظمی داره طوری که از خوندنش خسته نمیشی. تعلیقهای شیرینی هم تو داستان وجود داره. هر چند خیلی از اظهارات فمنیستی (که معمولا اعصاب من رو تو یه داستان خرد میکنه) تو داستان وجود داره اما اونقدر ملموس و منطقی بیان شده که دل رو نمیزنه. (مثل انتقادات فمنیستی سیمین دانشور تو داستان «مردی که برنگشت«). از موتیفها به صورت عالی استفاده شده (قورباغهها، گلهای نخودی، شکرپاش، شورلت و...). تصویرش از شهری مثل آبادان هم خیلی واضح و خیلی جالبه. دفعهی قبل که این رمان رو خوندم بچه دبیرستانی بودم و خیلی چیزها برام مبهم بود اما این دفعه از این رمان بیشتر لذت بردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.