یادداشت مهسا کاظمی

دخترک کبریت  فروش
        یادمه یه شب خونه خالم مونده بودم و دختر خالم یکم از قصه دختر کبریت فروش رو که یادش بود برام تعریف کرد تا خوابم ببره .(از فردا که رفتم خونه لج رفتم که من کتابش رو می خواهم و تا وقتی رفتیم و برام خریدن ساکت نمی شدم . عزم و اراده قوی داشتم
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.