یادداشت Chista Rasouli
7 روز پیش
دنیایی که براتیگان در این کتاب تصویرش کرده، خلقوخوی مردماش، مناسبات اجتماعی عجیب و شاید مضحکاش و فراواقعیاتاش، دیستوپیا را به ذهنم آورد. فکر کردم قرار است باز جهانی را از دریچهی چشم یک ناراضیِ جامعهگریز دیگر ببینم و روایتی دربارهی تباهی آیندهی بشر و از زاویهی دید او بخوانم -که البته بدم هم نمیآید-. مثل میرای کریستوفر فرانک. ولی پیشتر که رفتم، جاهایی در فضای «منگی»ِ ژوئل اگلوف بودم. و اصلا راویاش انگار همان راوی منگی باشد در جهانی دیگر-موازی؛ با این شباهتها: یک شغل خاص، همکاران و مشغلههای کار، انزوای پنهان و لحناش شاید. و باز پیشتر رفتم و روایت واضحتر شد و داستان، داستان یک «عشق» بود. براتیگان به شاعرانهترین و بیتفاوتترین وجهی که ممکن میدانم به عشق پرداخته بود. من «در قند هندوانه» را بیش از هرچیز، داستان «مارگارت عاشق» میدانم. سطر سطر کتاب، یادآوریام میکرد براتیگان شاعری بوده که هوس رماننویسی کرده. و اگر بگویم نوشتههای براتیگان با پا پیشام میکشند و با دست پسام میزنند، حرف مسخرهای زدهام؟ در فاصلهی تمام کردن «در قند هندوانه» و نوشتن این ریویو، «تماما مخصوص»ِ عباس معروفی را خواندم. قرار بوده دربارهی عشق باشد یا چنین چیزی؟ خب کاش معروفی برود و براتیگان بخواند و دیگر اینطور مسخره از عشق ننویسد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.