یادداشت فاطیما
1404/4/23
گاهی وقتها از دست دادن خانواده فیزیکیه، مثل یه سانحه تصادف یا بمبگذاری و زلزله و سونامی. بعضی اوقات هم این از دست دادن احساسی و روانیه. طوریکه اون فرد از خانواده دیگه فقط تو خاطراتتون وجود داره. موقع خوندن خاطرات آبری از پدرش همچین حسی بهم دست میداد، چشم چپم میسوخت و صدای قورت دادن بغض بزرگی که آروم آروم فرومیدادم تو گوشام میپیچید. با خودم میگفتم: اع! منم همچین خاطراتی باهات داشتم! فقط با بابایی که تنها تو گذشته زنده است... وضع زندگی من این ماه خیلی پیچیده بود و به خاطر همین تصمیم گرفتم دوباره آبری رو ملاقات کنم. آبری لین پریستلی که اونقدر داستانش رو خوندم که جلد کتابش داره از شیرازه جدا میشه. اونقدر به افراد مختلف قرضش دادم و اشکهاشون رو موقع خوندنش دیدم که حد نداره. هیچوقت خودم سر خوندنش احساس خاصی به غیر از یه غم ملایم روی چهره ام نداشتم، ولی مثل اینکه باید صبر میکردم تا موقعیتش پیش بیاد و من هم یه نفر رو از دست بدم تا آبری دوازده ساله رو بفهمم. متشکرم سوزان ، که کتابهات همیشه چنگکی بودن که از دراز گودال اضطراب و تنهاییم بیرون میکشیدن. آبری از دست داد و بدست آورد. تلاش کرد خوب بشه و شد. چیزی که برای خیلی از ما انجام دادنش ناممکن به نظر میاد، ولی شدنیه. اگه در سوگ به سر میبرین ، امتحانتون رو خراب کردین، از زندگی ناامیدین، از خودتون بدتون میاد، غدد اشکیتون نشتی دارن، با دوستی دعواتون شده و هر اتفاق بدی که براتون افتاده، علی رقم پیشنهاد همه که تشویقتون میکنن کتابهای شاد بخونید من نظرم روی این کتابه. بخونیدش، چون آدم وقتی حس بدی داره بیشتر به همراهی نیاز داره که باهاش همدردی کنه، نه اینکه بهش شکلات و بادکنک و کلاه بوقی بده :) امیدوارم از خوندنش لذت ببرین. به امید دیدار دوباره بین صفحات کتاب♡
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.