یادداشت
4 ساعت پیش
شاید دوست داشتن افسانههایی که توش همهی عشاق ماهرو و حیرتآور از منظر حسن و جمال و مشتری طلعت و زهره جبین و عنبر به ارغوان بشکستهاند ظلم باشه به آدمهایی مثل خودم که معمولیایم و با وجود معمولی بودن میتونیم عاشق باشیم. انگاری برای رسیدن به عشق باید بدیعالجمال باشی یا معشوقت ملتی رو عاشق کرده باشه. مثلا نمیتونی صرفا چشمای جالبی داشته باشی و محبوبت هیچ کس رو نداشته باشه جز تو که بهش محبت کرده باشه. ولی خب؛ تقصیر منم نیست که عاشق قصههام و تنها جایی که بچهی کوچولوی درونم دلش غنج میره و یادش میره ناراحتیهاشو بین همین قصههاست. آقای دولتآبادی تصریح میفرمایند که توی داستانای این کتاب نه از جن و پری خبریه نه اتفاقات غریبه و صرفا تنها چیز ماوراءالطبیعه داخلشون؛ عشق در نگاه اوله. زنا در کل تو هزار و یک شب موجودات ساده؛ بی عقل و بدترین مشاوران هستن. و البته مکار و پر حیله و حیلههایی که مثبت و خیرخواهانه نیستن.(یعنی شایدم هستن؛ فقط خب حیلهان دیگه! مکرن.) از بخشهای دیگهی اعصاب خردکن داستانا این بود که مقابل خود زن یا دختر با یه مرد درباره ازدواجش حرف میزنن و دختره یا زنه عین سنگه. بعدم که شوهرش میدن سنگه. اگه بهش اذن بدن که خودت انتخاب کن(توی یکی از داستانا خلیفه بهش اجازه داد خودش نظر بده بنده خدا) تازه میتونه بگه بابا من فلانی رو میخوام یا نمیخوام. از این عصبانی شدم ولی چه چاره. زن کالا هم به حساب میاومده اون زمان. حالا این وسط خیلی عجیبه که نویسندههای داستانا اصلا به این فکر نکردن که چطور پس گوینده زنیه که زنان دیگه رو از انتقام کور یه پادشاه خلاص کرده؛ اونم بدون خون و جنگ و عجز و لابه؟ خب یکم فکر کنین به هوشمندی زنی به اسم شهرزاد و بعد همهی زنان رو کودن و نامرد بدونین. به خاطر حذف قصههای ماوراءالطبیعه؛ طیف داستانها شبیه هم بودند و اکثرا عاشقانه. بیشتر هم فاز عربی داشتند در حالی که اگر غلط نگم ریشههای فارسی و هندی هم برای هزار و یک شب وجود داشته. برای فرار از درس و غم و خلاصه تفکرات در جبینی که حال آدمو خراب میکنه؛خیلی خیلی داروی خوبیه و وقتی تموم شد کلی غصم شد. از بین داستانها قصه شعرخونی سه دختر رو دوست داشتم. در مورد کتاب اونقدر سواد ندارم که تحلیلش کنم. شایدم نمیخوام. حالا هزار و یک شب باشه برای دختر بچهی درون من. چی میشه مگه؟:))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.