یادداشت سبا بخشوری

        سرگذشت ندیمه کتابی‌ست تلخ و هراس‌انگیز که در آن تمامی حق و امتیاز زنان از آنان سلب شده و زنان به تملک مردان در آمده‌اند و به بیانی دیگر زنان جزو دارایی‌های مردان به شمار می‌آیند. به گونه‌ای که حتی حق فکرکردن ، تصمیم گرفتن و اظهار نظر کردن ندارند.
در این کتاب زنان بر اساس طبقه و جایگاهی که دارند رنگ لباس آن‌ها مشخص شده است.
بالاترین آن‌ها همسران فرمانده‌ها هستند که لباس سبزآبی می‌پوشند. ندیمه ها لباس قرمز بر تن دارند. عمه‌ها که مسئولیت آموزش ندیمه ها را بر عهده دارند لباس قهوه‌ای و مارتاها که زنان نابارور هستند و وظیفه‌ی آشپزی کردن را دارند لباس سبز می‌پوشند.
ندیمه‌ها حتی حق نوشتن ، خواندن و حرف زدن را ندارند حتی اسمی که از قبل هم داشتند هم باید فراموش کنند و باید اسمی که هر فرمانده با توجه به اسم خودش برایشان می‌گذارد را به خاطر بسپارند. تنها وظیفه‌ی ندیمه‌ها فقط فرزندآوری برای فرمانده‌هایی است که زنان آن‌ها توانایی باردار شدن ندارند. به طوری که اگر ندیمه‌ای برای فرمانده‌ای فرزندی آورد بعد از دوران نقاهت و شیر دادن به نوزاد به خانه‌ی فرمانده‌ی دیگری برای بارداری مجدد نقل مکان می‌کند.
هر فرمانده‌ای هم فرزند دار شود ترفیع مقام می‌گیرد.
این کتاب سرگذشت ندیمه‌ای به نام آفرد است که داستان زندگی خود را تعریف می‌کند و مدام به گذشته فکر می‌کند به اینکه چطور شد که به اینجا رسیدند.
آفرد زنی است که گذشته‌ی خوبی با همسر و دختر خود داشته و هرچقدر حکومت جدید تلاش می‌کند تا هویت او را از او بگیرد ، آفرد کوتاه نمی‌آید و همچنان هویت خود را با یادآوری گذشته‌ها حفظ می‌کند.

بریدههایی از این کتاب که من به شدت پسندیدم:

«سعی می‌کنم زیاد فکر نکنم. حالا دیگر فکر کردن هم باید مثل چیزهای دیگر سهمیه‌بندی شود. خیلی از مسائل ارزش فکر کردن ندارند. فکر کردن فرصت‌های آدم را از بین می‌برد و من می‌خواهم دوام بیاورم.»


«نگرانیشان از بابت فرار ما نیست. نمی‌توانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیالمان هستند؛ نگران راه‌هایی که فقط در درون آدم باز می‌شوند و به انسان روحیه و برتری می‌دهند.»
      
17

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.